معرفی کتاب قم را بیشتر دوست داری یا نیویورک؟ اثر راضیه مهدی زاده

قم را بیشتر دوست داری یا نیویورک؟

قم را بیشتر دوست داری یا نیویورک؟

4.2
4 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

7

ناشر
هیلا
شابک
9786226209052
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
1399/10/29

توضیحات

کتاب قم را بیشتر دوست داری یا نیویورک؟، نویسنده راضیه مهدی زاده.

یادداشت‌ها

Boshra

Boshra

5 روز پیش

          دروغ چرا، به خاطر اسمش خریدمش، غافل از اینکه همین دلیل بعدا قانعم نمیکنه بخونمش، نتیجه ی این غفلت این بود که نزدیک 3 سال گوشه ی کتابخونه خاک خورد.
دروغ چرا وقتی خریدمش و حتی وقتی شروعش کردیم نمی‌دونستم مجموعه داستانه، وقتی هم فهمیدم دیگه خیلی دیر شده .بود و عمیقا دلم میخواست بدونم توی داستان بعدی قراره بدبختی کدوم ایرانی ساکن آمریکا رو بخونم
کشش داشت. طعم و مزه داشت بعض صفحه ها. عطر داشت. خلاصه اینکه این حجم عظیم نوستالژی باعث شد توی عمق ایران دلم برای ایران تنگ شه.
هفته ی پیش خاک آمریکا رو تموم کردم و میدونستم یه چیزی کم داره. این کتاب همون چیزی بود که کم داشت. حسی که اون نویسنده غیرمهاجر نمی‌شناخت رو توی این کتاب چندین و چند بار در قالب آدمهای مختلف تجربه می‌کنیم.
و این گونه بود که به جای 3 بهش 4 دادم. 
تنها نکته ای که خیلی عجیب بود این بود که تشخیص جنسیت شخصیت ها (قبل از اینکه مشخصا یه سرنخی بده که دیگه متوجه بشی چه خبره) برام سخت بود. داستان شروع میشد و من تصور میکردم راوی مَرده و 4 صفحه بعد میفهمیدم زنه ویا برعکس. نمیدونم ذهن من جنسیت زده اس یا شخصیت ها و نحوه روایتشون خیلی ساختارشکن بودن.
ولی باز هم معمای اینکه بالاخره با کی طرفم باعث نشد ازش لذت نبرم.
        

8

          .

هوشنگ گلشیری در آینه‌های دردار، که فعلاً کاری به قصه‌اش نداریم و عجالتاً همین قدر که بدانیم قصه‌اش به مهاجرت هم مربوط است کافی است، جلسه‌ای ترتیب می‌دهد بین نویسنده ایرانی سفر کرده به فرنگ، و نویسنده‌های مهاجری که در غربت داستان می‌نویسند. طبیعتاً یکی از مسائلی که در آن جلسه طرح می‌شود، خودِ موضوع نوشتن است.

خودش هم سفر به فرنگ داشته و با نویسندگان ایرانی و غیرایرانی در آنجا دیدار داشته است. این نویسنده ایرانی سخنی دارد که بسیار حیاتی است. او که در اغلب مواضع اجتماعی-فرهنگی، و در تمام موارد سیاسی با مهاجران همدل است، در برابر پیشنهاد مهاجرت پاسخ می‌دهد نویسنده‌ای که به یک زبان خاص می‌نویسد، باید میانِ مردمی که به آن تکلم می‌کنند زندگی کند؛ وگرنه دچار نوستالژی‌بازی و مرض‌های دیگر می‌شود.

همین قدر شفاف و بدونِ مجالِ استدلال حرفش را می‌زند. یک دریافت شهودی که به راحتی می‌توان کنارش گذاشت اما اثر واقعی‌اش در داستان‌ها مشخص می‌شود. و چون داستان بازتابنده زندگی است، همین اثر را در زندگی همه مهاجران پیدا می‌کند. رابطه زبان و وطن، وجودی است نه قراردادی، تا با تمهیدِ فنونی بتوان آن را آماده و مهیای استفاده نگه داشت؛ زبان فریزر ندارد. بدون زبانی زنده و جاری، وطن چیزی نیست بیش از نوستالژی، خیال‌بافی، حسرت، نفرت، یا هزار چیز دیگری که حتماً «وطن» نیست.

جلسه مولانایی که در آمریکا برگزار بشود، نمی‌تواند وطن را زنده کند، حتی اگر اشعارش به فارسی خوانده شود. راضیه مهدی‌زاده در مجموعه داستان «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» همین نکته را نشان داده. و البت ده‌ها نکته دیگر درباره مهاجرت زده بسیار دقیق. بی‌اغراق ده‌ها نکته در آن هست مرتبط با مهاجران ایرانیِ آمریکا.

ده‌ها نکته در نمایش زندگی ایرانیان آمریکا در این کتاب هست، اما اهمیت آن به دلیل ردیف کردنِ این نکته‌ها نیست. این کتاب مهم است چون به تفکر پیرامون زندگی پرداخته و پی‌گیرانه جوهر آن را دنبال کرده است. یکی از مهمترین رابطه‌هایی که (تقریباً در همه داستان‌ها) به آن اشاره کرده، نسبت «زندگی و زبان» است. زندگی باید در جریان باشد تا بشود نامش را «زندگی» گذاشت.

آنها که زبان را توی فریزر نگه می‌دارند، توهمِ زندگی نگه داشتنش را دارند. زبان مثل گوشت چرخ‌کرده نیست که توی فریزر سالم بماند؛ و شما هفته به هفته، ماه به ماه، گاه به گاه، آن را بیرون بیاورید، گوشه‌ای از آن را جدا کنید، ‌بگذارید توی فر یا به هر طریق دیگری یخش را آب کنید تا آماده بشود برای مصرف کردن. اگر زبان را گذاشتی در فریزر، دیگر زندگی نداری، خودت یخ می‌زنی.

این مجموعه داستان در ۱۴ برش به ما نشان می‌دهد که مهاجران ایرانی در آمریکا زنده نیستند، «زندگی» نمی‌کنند، چون فارسی را چرخ‌کرده گذاشته‌اند توی فریزر و «مصرف» می‌کنند. برخی توهم زنده بودن دارند و بسیاری به این مردگی آگاه می‌شوند. از آن طرف هم نمی‌توانند دست از این نوستالژی‌گرایی، خاطره‌بازی، خیال‌بافی، حسرت خوردن، نفرت‌پراکنی یا هر کوفت و زهر مار دیگری که هست بردارند و خیمه اقامت را در زبان انگلیسی برپا کنند؛ تا در مرکز دنیا «زنده» بمانند.

همه یخ زده‌اند و توی خیابان‌های شلوغ آمریکا این طرف و آن طرف می‌روند. برخی هم از فارسی بریده‌اند و تنها انگلیسی را می‌فهمند، اما آنها هم «زندگی» نمی‌کنند. پول در می‌آورند اما آگاهی به موقعیت خود ندارند. انگلیسی وارد ادراک آنها نمی‌شود، آمریکا را نمی‌فهمند، شهروندش هستند اما نمی‌شناسندش. توی این رودخانه جابه‌جا می‌شوند تا روزی تمام شوند، یا بخورند به دیوارِ زبانی دیگر، و ناگهان بفهمند که «یخ زده‌اند.» تازه می‌فهمند کجا هستند اما دستاویزی برای زنده شدن ندارند. فارسی یا عربی یا هر زبان دیگری که آنجاست، فریزرشده آماده مصرف است، نه مهیایِ جان بخشیدن.

شاعری باید تا به اشیاء، به این مهاجرانِ یخ‌زده جان ببخشد، اما حیف که تنها شاعرِ این کتاب هم فارسی را تنها توی کتاب‌های شعر در دستانش دارد و کاری از دستش برنمی‌آید. همه مهاجرها در نیویورک و کالیفرنیا و دیگر مناطق یخ زده‌اند؛ حتی شاعرشان!
        

3