معرفی کتاب ضحاک ماردوش از شاهنامه فردوسی اثر علی اکبر سعیدی سیرجانی کتابعمومیتاریخ اسطوره ضحاک ماردوش از شاهنامه فردوسی علی اکبر سعیدی سیرجانی 3.9 4 نفر | 3 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 4 خواهم خواند 4 ناشر پیکان شابک 9789643282219 تعداد صفحات 212 تاریخ انتشار 1398/6/31 توضیحات کتاب ضحاک ماردوش از شاهنامه فردوسی، نویسنده علی اکبر سعیدی سیرجانی. یادداشتها محبوبترین جدیدترین محمد مهدی وزیری 1404/2/25 با اینکه مدت مدیدی از خواندن این کتاب سعیدی سیرجانی گذشته به جهت روایت جذاب و دوست داشتنی آن علاقه مندم مجدد به آن رجوع کنم و بخوانمش. سیرجانی از جمله نویسندگانی بود که در دو سوی انقلاب با قدرت زاویه داشت و استقلال رایش به قیمت جانش تمام شد. در این کتاب سیرجانی ضمن روایت تعریض های زیبایی به روزگار معاصر ما نیز میزند. 0 0 پیمان قیصری 1404/3/5 کتاب ضحاک ماردوش همونطور که در مقدمهی کتاب اومده حاصل یک ترم کلاسی در مورد شاهنامه و قسمت ضحاکه. در ابتدای کتاب به عنوان پیشگفتار توضیحات مفصل و بسیار جالبی راجع به چگونگی اوضاع و احوال مردم و حکومت در دوران سرودن شاهنامه اومده که علاوه بر روشنگر بودن بر اهمیت شاهنامه هم تاکید میکنه. در ادامه هم راجع به کلیت داستان توضیح کوتاهی داده میشه در داستان ضحاک خوانندهی اشارت شناس اهل تأمل، با دو عامل قوی سر و کار دارد، یکی ذهن افسانه ساز هوشمندان روزگاران کهن و دیگری طبع نکته پرداز فردوسی. افسانه ضحاک به صورت موجود محصول تجارب مردمی است که هزاران سال پیش از ما گرفتار پنجهی شاه ستمگر خونخواری بودهاند و داستان روزگار سیاه سلطهی او را سینه به سینه منتقل کردهاند و در هر انتقالی به اقتضای زمانه شاخ و برگی بر آن افزودهاند، و این افسانهی سرگرم کننده به تدریج مایهی عقده گشایی و امیدواری نسلهای بعدی شده است. که پایان شب سیه سپید است. و فرزندان و نوادگان آن اجداد که به نوبهی خود در پنجه ظلمی گرفتار آمدهاند، برای تهییج کاوهای و فریدونی به چاره جوئی برخاستهاند و از افسانهای دیرینه برای انعکاس تباهی روزگارشان مدد گرفتهاند. کتاب به این صورته که همزمان که به صورت نثر و نظم داستان رو تعریف میکنه، تحلیل و تفسیر شخصی از داستان و علائم هم ارائه میده. پس شروع داستان ضحاک از جمشید شروع میشه و شکوه پادشاهی جمشید و اینکه همه چیز عالی و آرامه و چه آفت خطرناکی است دوران طولانی آرامش و اطاعت و رفاه و بی مرگی، آن هم در دیاری که پیش از آن دستخوش آفتها بوده است و در میان آدمیزادگانی که به هر حال تحوّل جویند و تنوع طلب. در چونین بهشت یخ زدهای تکلیف طبیعت هیجان طلب مردم چیست؟ گروه خرده گیران که در دل غارهای کوهستان خزیده و از جامعه بریدهاند، طبقات سهگانهی دیگر هم سرشان هست و کارشان. در همچو حال و هوایی سران مملکت و مقربان بساط سلطنت چه مشغلهای میتوانند داشته باشند جز از می و رود و رامشگران کام دل گرفتن و مدیح ذات مبارک سرودن و دعا به دولت شهریاری کردن. در چونین محیطی بازار چاپلوسی گرم است و مسابقه تملق هیجانانگیز. در نتیجه، فرمانروایی بدان قدرت و هوشمندی، بازیچهی هوس چاپلوسان درباری میشود و از گزافهگوییهای فرصت جویان به وجد میآید. بعد به ضحاک و ابلیس و قتل پدر و آشپزی ابلیس میرسیم و ابلیس در هیأت طباخان درآمده که یقین دارد جوان تازی چون همهی سبکمغزان عالم بندهی شکم است و لذتهای محسوس مادی را بر همهی فضایل و معنویات ترجیح مینهد، شادمان از موفقیت نقشهی اهریمنی خویش، متوسل به حربه فراوانْ تأثیر دیگری میشود: آفرین خوانی و مدیحهسرایی، که لذت، دومین مطلوب کمخردان است و خودپسندان با تعظیمی غرا و دعای همیشه بزی شاد به تسخیر احمق میپردازد و عرض حاجت و بوسیدن شانههای ضحاک توسط ابلیس و پدید آمدن دو مار از شانههای ضحاک برآمدن مار از شانه آدمی کنایه از چیست؟ آیا در آن روزگاران هم جنگاوران خونریزی که به قیمت جان آدمیزادگان به فرماندهی میرسیدهاند، معرف منصب از خون بر آمدهشان نشانههایی بر سر شانه ها بوده است؟ آیا سران محتشم و یکهتازان دشت سواران نیزهگزار دنبالهی دستار دور سر و صورت پیچیده را از زیر چانه میگذرانده و بر کتف می افکندهاند؟ آیا کسانی که اختیار جان مردم را در دست هوسهای جبارانهی خود داشتهاند به شیوهی سرداران رومی طاقه شالی بر شانه میانداختهاند؟ به هر حال عرصهی گمان پردازی تنگ نیست اما در هر تعبیر و تفسیری باید برای شناخت ماران بدین نکتهی کلیدی توجه کرد که ابلیس به عنوان طبیبی متخصص غذای این جانوران مزاحم را منحصر به مغز آدمیان کرده است و در تجویز طبیبانهی خود پافشرده که بلای ماران علاج ناپذیر است؛ مداوای او جنبهی تسکینی دارد و مسکن آزار طاقت فرسایشان مغز جوان است و بس. و نیز بخاطر داشته باشیم که در ایران باستان هم چون روزگار ما همهی فعالیتهای ذهنی و نیروی تعقل و قدرت خلاقهی بشر را محصول همین تودهی خاکستری رنگ اندک حجمی میدانستهاند که به نام مغز در جمجمهی آدمیزادگان قرار گرفته است. و نیز متوجه این واقعیت تاریخی باشیم که جباران زمانه، برای تحکیم موقعیت و توسعهی قلمرو خویش چارهای نداشتهاند جز مبارزه با مغزها و ابلیس در آغاز آشنایی و اخذ بیعت به جوان جاهطلب تازی وعدهی پادشاهی سرتاسر جهان داده است. اما قصد و غرض ابلیس ازین زمینهسازیها و راهنماییها چیست؟ عاشق دلدادهی ضحاک است؟ ابداً. مقصود اصلی این دشمن قسم خوردهی نسل بشر را از زبان فردوسی بشنویم: سر نره دیوان ازین جست و جوی چه جست و چه دید اندرین گفت و گوی مگر تا یکی چاره سازد نهان که پردخته ماند ز مردم جهان آری ابلیس فتنهگر همهی جد و جهدش را منحصر بدین کرده است که سطح زمین از مردم تهی گردد. و این دقیقه لطیف را هم به خاطر داشته باشیم که «مردم» در زبان فردوسی غالباً معنایی بالاتر از آدمیزاد و بشر دارد. همچنان که مردمی در روزگار ما آنمایه فراوان نیست که صفت عام همهی ابنای بشر باشد. همزمانی پادشاهی ضحاک و به بیراهه رفتن جمشید باعث شد که بزرگان ایران از ضحاک درخواست کمک کنند در این مقوله که چرا سران ملک رو به ضحاک میآورند، توضیح ضمنی فردوسی رعشهآور است و در جهان امروز نه چندان مایه افتخار: بزرگان ایران چون میشنوند در سرزمین تازیان مهتر پر از هول اژدها پیکریست، رو بدو میآورند تا این مظهر هراس و وحشت را بر جان و مال خود مسلط کنند. خیلی دلم میخواست حتی در یکی از نسخه های کهن شاهنامه بجای «پر از هول شاه اژدهاپیکر است» مصراعی بود ازین قبیل که پر از مهر شاهی هنرپرور است تا پا بر فرق امانت ادبی و ضوابط نسخه شناسی مینهادم و این مصراع رسوا کننده را از دخالتهای کاتبان معرفی میکردم، اما کجای کارها بر آرزوی امثال بنده بوده است که اینجا باشد میدانم قبول این مصراع صورت حاضر یعنی تسلیم در مقابل این عقیده که اجداد بزرگوار ما ذاتاً آقاطلب بودهاند و دلدادهی اربابی که از هول و هیبتش مو بر اندامشان راست گردد. فرمانروایی را لایق ستایش میشمردهاند که نقش پرچمش تصویر اژدها باشد و به جای دل در سینهی نازنینش سنگ خارا؛ تا بتوانند ازع برکات قدرت وحشت آفرین او مملکت را تبدیل به قبرستان خاموشان کنند و خود به چپاول و غارت پردازند و سرانجام به حکم لطيفهی من أعان ظالماً، خود روزگاری به آتش خشم همین معبود خود ساخته بسوزند. چه کنم فردوسی چنین گفته است و چاره ای نیست. و اما خوشبختانه راه گریز و توجیهی باقی است که هواداران و طلبکاران ضحاك هولناک اژدها پیکر، بزرگان و سران مملکتند نه افراد رعیت. این شاهتراشان و بتگران حرفهای هستند که راهی سرزمین تازیان میشوند و تازی ماردوش را به شاهی میگزینند، تودهی مردم در این انتخاب سهمی ندارند. اگر مدعی سرسختی پیدا شود و انگشت بر توجیه بنده نهد که «اگر ملت ایران در دعوت ضحاک سهمی نداشتهاند چرا حکومتش را تحمل کردند؟ چارهای ندارم جز توسل به دو احتمال و تحلیل، یکی اینکه رعایای قلمرو جمشید وصف مرداس خداترس مهربان را شنیدهاند و بدین گمان که فرزندش هم کسی چون پدر است و میوه از درخت چندان دور نیفتاده، از هول حلیم عدالت در دیگ جوشان قساوت سرنگون میشوند و از چالهی غرور جمشیدی بر میآیند تا در چاه جنایت ضحاکی معلق مانند. احتمال دیگر دخالت دلسوزانهی همان ابلیس نابکاری است که در دل ناپاک ضحاک رخنه کرده و به او وعده شاهنشاهی روی زمین داده است. کار ابلیس با ضحاک تمام شده و اژدهای خونخواری برای سیه روزی ایران و ایرانیان پرورش داده است، اما با ملت ایران کارها دارد. لازمهی طبیعت ابلیس، فریب خلق است و بستن چشم حقایقبین و ربودن عقل عاقبتاندیش ملتها. بعید است موجود فتنهانگیزی که بدان مهارت و دقت جوان تازی را به دام خود کشانده و با بوسهی ارادتی دو مار سیاه بی آرام بر شانههایش کاشته، قلمرو عملش را منحصر به کویر خشکیدهی تازیان کند و از کار مریدانی که در این سوی دجله به حکم جهالت پذیرای ارشاد اویند غفلت نماید و مردم را به حال خود گذارد، تا با فکری دور از هیجان و تأملی کافی به انتخاب پیشوا پردازند چه معلوم که این فریبگر کهنه کار در شوراندن ایرانیان سهمی نداشته است و از آن بالاتر در جلب توجه مردم به ضحاک تازی به عنوان رهبری نجات بخش و فرمانروایی پاکدل. و پس از ورود ضحاک به کاخ شهرناز و ارنواز رو تقدیم به ضحاک کنند. در این مورد سعید سیرجانی تفسیر جالبی داره منظور راویان داستان، اعم از فردوسی و کسانی که پیش از فردوسی به جمع و حفظ اخبار گذشتگان همت گماشتهاند، از این دو خاتون حرمسرای جمشیدی چیست؟ آیا درباریان فرومایه در لباس دلالان محبت، واقعاً دو زیباروی حرم سلطنتی را برده و به آغوش هوس ضحاک سپردهاند؟ یا روایت جنبهی کنایی دارد؟ اگر منظور زیبارویان حرم است، چرا باید به معاشران بزم عشرت کژی و بدخویی بیاموزند و عیش خوش تازی خونخوار را با کج تابی و بد لعابی معشوقكان تباه کنند؟ درست است که ضحاک جز از کشتن و غارت و سوختن هنری ندارد و مصاحبانش باید به مقتضای طبع و سلیقه او عمل کنند اما برای مقاصد -البته عاليه- و اهداف شاهانهای از این دست، دژخیمان و جلادان و آدمکشان کم نبودهاند. نه در ایران و نه در موکب از دشت تازیان آمده ضحاک. نکند منظور از این دو پاکیزه روی حرمسرایی، دو منبع قدرتی است که طبعاً در اختیار فرمانروا قرار میگیرد، سپاه و خزانه؟ همینطور جریانات رو ادامه میده و تفسیرهای جالبی ارائه میشه تا میرسیم به خواب دیدن ضحاک و پیشگویی و تعبیر خواب ضحاک. اینجا هم اتفاق جالبی میافته ضحاک از پیشگویی مرد غرق وحشت میشود و به شیوهی همهی جباران خود را مستحق سرنوشتی بدین شومی نمیداند بدو گفت ضحاک ناپاک دین چرا بنددم؟ چیست از منش کین؟ سؤال ضحاک حیرتانگیز است. مرد به خونریزی خوگرفته که با لحن حق به جانبی میپرسد «چرا بنددم چیست از منش کین؟» آیا به راستی از قبح اعمال خویش بی خبر است؟ آیا تلقین ابلیس چنان در زوایای ذهن تاریکش رسوب کرده است که راه خود را حق میداند و کشتار جوانان بیگناه را شرط بقای خویش و دوام حکومتی که بستگی به وجود او دارد؟ آیا جنون قدرت و تلقین چاپلوسان درباری کار مرد را چنان ساخته است که خود را صاحب فره ایزدی میپندارد و مردمکشیهای بلهوسانهاش را اجرای فرمان الهی؟ آیا کشتار جوانان صاحب مغزی که باید آیندهسازان مملکت باشند و به تباهی کشاندن جامعه به بهانهی تسکین ماران و تحکیم پایههای قدرت، از نظرگاه او امری ناگزیر است و به حکم ضرورت هر ناروایی روا؟ و همینطور داستان ضحاک و سرانجامش اومده تا انتها اکنون که به فر فریدون و مقاومت فرانک و همت کاوه و قیام مردم تازی مردم فریب در غار تاریخ به میخ لعنت ابدی آویخته مانده است، و افسانه عبرتآموز حکومت جهل و جنونش بر صحیفهی روزگاران باقی است؛ بیایید به شکرانه سقوط ضحاک و با آرزوی اینکه بعد از این کابوس اختناق هیچ ضحاکی بر سرزمین مقدس ما سنگینی نکند گوش دل به سخن حکمت آموز فردوسی دهیم: بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار همان گنج دینار و کاخ بلند نخواهد بدن مر ترا سودمند سخن ماند از تو همی یادگار سخن را چنین خوارمایه مدار فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود به داد و دهش یافت آن نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی این کتاب ارزش خوندن داره با اینکه شاید همه داستان ضحاک رو از بر باشند. 0 2 محسن مهدی فر 1401/11/12 صوتی اثر رو گوش دادم نتوانستم با کتاب ارتباط برقرار کنم. بیشتر متن تفکرات ذهنی و اعتقادات سیاسی اجتماعی نویسنده بود که در بینش چندتایی هم بیت از شاهنامه فردوسی در آن گنجانده شده بود. 0 17