یادت نرود که ...

یادت نرود که ...

یادت نرود که ...

یاسمن خلیلی فرد و 1 نفر دیگر
4.0
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

2

فروغ به زور خندید چروک های زیر چشم دوست داشتنی ترش کرده بودند کیوان نگاه کرد به صورت او و چروک های ریز و پلک ها کمی افتاده تر شده بودند نگاهش را از او گرفت فروغ زیبا بود زیباترین زنی که دیده بود مثل هنر پیشه ها نبود جنس زیبایی اش با همه فرق میکرد انگار فروغ یک جور دیگری زیبا بود فکر کرد میان سالی اوج زنانگی یک زن است.

یادداشت‌های مرتبط به یادت نرود که ...

            یاسمن خلیلی‌فرد، نویسنده‌ی جوانی است که فوق لیسانس سینما از دانشگاه هنر دارد. او منتقد روزنامه‌ی سینمایی بانی فیلم و سایت سلام سینما هم هست. کتاب اول این نویسنده بعد از ماجراهای فراوان و چند بار تغییر اسم و یکی دو بار برگشت خوردن از ارشاد، حالا با عنوان یادت نرود که به تازگی منتشر شده است. این کتاب درباره‌ی مرد میانسالی به نام کیوان کامیاب است که پس از 15 سال از پاریس به ایران برمی‌گردد. او در این سفر با شخصیت‌هایی مواجه می‌شود که پیش‌تر کنارشان گذاشته بود یا آن‌ها کنارش گذاشته بودند، اما مهم‌ترین این آدم‌ها، فروغ شکیباست؛ زنی که کیوان سال‌ها، عاشقانه دوستش داشته و زن همواره او را پس زده است. داستان از زبان راوی دانای کل روایت می‌شود و علاوه بر زندگی کیوان به زندگی دیگر انسان‌های تأثیرگذار در زندگی او نیز سرک می‌کشد و روابط آن‌ها را تشریح می‌کند. داستان پر از دیالوگ و جزئیات است و از آن دسته داستان‌هایی نیست که برای دنبال کردنش مجبور باشید مدام به صفحات قبل رجوع کنید، بلکه تکلیفش با مخاطب روشن است و مخاطب را در جریان اتفاقات و جزئیاتی از گذشته‌ی شخصیت‌ها قرار می‌دهد. بیشتر شخصیت‌های این داستان برعکس خود نویسنده در سنین میانسالی به سر می‌برند. خلیلی‌فرد در این رابطه می‌گوید: "به دلیل علاقه‌ای که همواره به میانسالی داشته‌ام، علی‌رغم فاصله‌ی سنی زیادم تا این برهه‌ی سنی، دو شخصیت اصلی داستانم میانسال‌اند و داستان در واقع انعکاس تصمیم‌ها، روابط و عشق گذشته‌ی آن‌ها بر زندگی کنونی‌شان است و این عناصر به نحوی داستان را پیش می‌بردند و پازل شخصیتی آدم‌های قصه را تکمیل می‌کنند. فکر می‌کنم خواندن این رمان برای جوانان همسن و سال خودم و برای آن دسته از مخاطبان نوستالژی دوست و خاطره باز جالب به نظر برسد."
گزیده‌ای از کتاب:
روی صندلی چرخید به طرف پنجره. هنوز هم خیابان شلوغ بود. نگاه کرد به ماشین‌ها که پشت سر هم ردیف شده بودند پشت چراغ قرمز. آن همه ماشین و آن همه آدم توی آن ماشین‌ها و لابد هر کدام از آن آدم‌ها هم داستان‌هایی برای خودشان داشتند، حتماً بعضی‌هایشان غمگین بودند و بعضی‌ها خوشحال. 

یادداشت فائزه خابوری برای همشهری جوان، شماره 528، 16 آبان 1394