جایگاه انسان در حکمت متعالیه ملاصدرا

جایگاه انسان در حکمت متعالیه ملاصدرا

جایگاه انسان در حکمت متعالیه ملاصدرا

3.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

ناشر
علم
شابک
9789642240623
تعداد صفحات
360
تاریخ انتشار
1388/5/3

توضیحات

        اساس تفکر ملاصدرا دربارة انسان، عمیقا به دیدگاه متافیزیکی او دربارة انسان به عنوان عالم صغیر که می تواند نمونة مختصری از جهان کبیر و همة عوامل و مراتب آن باشد، مربوط می شود. در این فلسفه، انسان رابط بین طبیعت و ماوراء طبیعت و محل تلاقی قوس صعود و نزول می باشد که در پرتو نظریة حرکت جوهری و جسمانی بودن حدوث نفس انسانی، ظهور عالم بالا را در قلمرو عناصر امکانپذیر می سازد. در نظر ملاصدرا، هستی انسانی مقدم بر ماهیت او است. او همواره در نوعی نسبت فعال با عالم قرار می گیرد. این رابطة درونی و ذاتی که با تکامل و تزکیة نفس و اتحاد و ارتقا به ساحت وجود آشکار می شود و بر اساس میلی است که در تمام مراتب هستی جریان دارد و در هر مرتبه ای به نحوی تجلی می کند. در کتاب حاضر، جایگاه انسان در آراء ملاصدار در هفت فصل با این عناوین بررسی شده است: جایگاه انسان در حکمت متعالیة ملاصدرا؛ رابطة نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا، قوة خیال و عالم صور خیالی، اصل مبنایی دو حکمت عملی ملاصدرا، «رئیس اول مدینه» از دیدگاه ملاصدرا و فارابی، انسان شناسی در کلام امام علی (ع) و مبانی فلسفی آزادی.
      

یادداشت ها

          .

ابن سینا و فلاسفه پس از او همانگونه که نفس را به سه مرحله نفس نباتی و نفس حیوانی و نفس انسانی تقسیم می‌کردند، برای هر نفس قوایی می شناختند و برای قوای هر نفس نیز اقسامی را نام می بردند. نفس نباتی دارای سه قوه عمده غاذیه – منمیه – مولده (قوه تغذی- قوه رشد- قوه تولید مثل) و نفس حیوانی دارای دو قوه عمده محرکه (که عهده دار حرکت و جابه جایی حیوان است) و مدرکه (که به حواس او مربوط می شود) می باشد. اما نفس انسانی علاوه بر دارا بودن تمام آن قوای نفس نباتی و حیوانی دارای دو قوه عمده دیگر است: اول قوه عملساز و عملی (قوه عامله)، دوم قوه دانایی یا نظری (قوه عالمه


معقولی مانند انسان، اگرچه ماهیت کلیه ای دارد که قابل صدق بر کثیرین است، اما بنا بر اصالت وجود، انسان یک حقیقت مستمر و سیال و یک هویت شخصیه واحدی است که از نقص رو به کمال می رود و از تمام این هویت و شخصیت واحد یک ماهیت انتزاع می‌شود، اگرچه ممکن است از هر مرتبه و مرحله اش ماهیت جداگانه ای نیز انتزاع گردد. انتزاع ماهیات متفاوت و گوناگون کادح وحدت او نیست زیرا ماهیت حد وجود است و مفهومی است که از وجود تنزل یافته انتزاع می‌شود و موجود در هر مرتبه و حدی که باشد ماهیت همان حد و مرتبه را خواهد داشت. و ماهیت در حد ذات خود مقید به هیچ قیدی نیست، نه توحید و نه تکثر، نه کلیت و نه شخصیت، نه موجودیت و نه معدومیت، نه معقولیت و نه محسوسیت. و از این رو هم بر کلی صدق می‌کند و هم بر متکثرات فردیه و طولیه.


تا قبل از ملاصدرا، با تفاسیر رایجی که از فلاسفه پیشینش وجود دارد، امکان بحث فلسفی از انسان وجود ندارد چون کلیتی به نام «انسان» به رسمیت شناخته نمی‌شود. در هر نحله، انسان به جوهری خاص تقلیل داده می‌شود و معمولا هم منظور از انسان، همان «نفس» است. بدن بیگانه خوانده می‌شود و چالش نفس با تن، همه کیستی انسان را روایت می‌کند. حتی در آثار خود ملاصدرا هم رد پای این تفکر به وفور یافت می‌شود. اما از طرفی دیگر، با ورود نظریه حرکت جوهری به عرصه شناخت انسان، باب مهمی پیش روی فهم «انسان» پیش از تعریف ماهیت‌ها باز می‌شود. فلسفه اصالت وجودی صدرا این امکان را به ما می‌دهد که از «انسان» سخن بگوییم ولی هنوز هیچ ماهیتی را مد نظر قرار نداده باشیم. انسان به مثابه کلی لایتجزی در تمام بساطت خویش درک کنیم و اصلا خود ماهیت‌ها را هم از منظر و موضع همان «انسان» وجودی بفهمیم.
        

0