معرفی کتاب نظریه ادبیات اثر رنه ولک مترجم پرویز مهاجر کتابعمومیادبیاتدربارهی زبان و ادبیات نظریه ادبیات رنه ولک و 4 نفر دیگر 2.5 2 نفر | 1 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 2 خواهم خواند 5 ناشر نشر نیلوفر شابک 9789644480096 تعداد صفحات 418 تاریخ انتشار 1400/1/2 توضیحات کتاب نظریه ادبیات، مترجم پرویز مهاجر. پستهای مرتبط به نظریه ادبیات کتاب ماه ادبیات 1400/12/19 مبانی نقد ادبی 0 9 یادداشتها محبوبترین جدیدترین dream.m 1404/4/22 بخش اول کتاب نظریه ادبیات، چالشها و فرصتها یا خلاصهی خیلی خیلی خیلی خلاصه کتاب "نظریه ادبیات" کار مشترک "رنه ولک و آستن وارن" (توی بخش سوم ریویوو کامل معرفیشون میکنم) اولین بار در سال ۱۹۴۹ نوشته و منتشر، و بعد از اون بارها تجدید چاپ شد. این کتاب مثل یه معلمِ کاربلد میمونه که میشینه روبهروت و خیلی شمرده و دقیق، از چیستی ادبیات، راه و رسم نقدش، و ارتباطش با بقیه علوم برات حرف میزنه. اگه بخوام توی چند بخش برات خلاصه کنم و با مثال بگم چی توی این کتاب میگذره، اینجوریه: ۱. ادبیات چیه اصلاً؟ اول از همه، کتاب میپرسه: ادبیات چیه؟ فقط یه عالمه جمله قشنگه که به هم چسبیده؟ یا یه جور روایت از زندگیه؟ ولک و وارن میگن ادبیات یه جور هنره؛ مثل یه تابلوی نقاشی یا یه آهنگ. اما فرقش اینه که مواد خامش "کلمهها" هستن. مثلاً وقتی حافظ میگه: "ما ز یاران چشم یاری داشتیم"، این فقط یه جمله نیست. انگار یه داستان پشت این کلمهها خوابیده که تو رو میکشه توی یه دنیای دیگه. ۲. تاریخ ادبیات و نقد ادبی چه فرقی دارن؟ خب، بعدش میپرسن: تاریخ ادبیات با نقد ادبی چه فرقی داره؟ تاریخ ادبیات کارش اینه که مثلاً بگه سعدی کی به دنیا اومد، چهجوری زندگی کرد، چی نوشت. اما نقد ادبی میخواد بگه گلستان سعدی چرا اینقدر خوبه؟ مثلاً چرا وقتی میخونی: "بنیآدم اعضای یکدیگرند"، حس میکنی توی این جمله یه حکم جهانی خوابیده؟ تاریخ ادبیات به ما کمک میکنه بفهمیم سعدی تو چه زمانی این حرفو زده، ولی نقد ادبی بهمون یاد میده چه جوری ارزش هنری این جمله رو بفهمیم. ۳. ادبیات و بقیه علوم، مثل روانشناسی و فلسفه. یه سوال مهم توی کتاب اینه که ادبیات چقدر با علوم دیگه مثل روانشناسی یا فلسفه قاطی میشه؟ مثلاً وقتی داستانی از داستایوفسکی میخونیم، میتونیم با روانشناسی کاراکترهاش رو تحلیل کنیم، اما ولک و وارن میگن حواسمون باشه که ادبیات فقط روانشناسی یا فلسفه نیست. مثلاً وقتی توی "جنایت و مکافات"، راسکولنیکف یه قتل انجام میده و بعدش عذاب وجدان میگیره، این صحنه یه جور روانشناسی عمیق داره، اما داستایوفسکی فقط روانشناس نبوده؛ اون یه هنرمند بوده که از کلمهها استفاده کرده تا ما رو توی ذهن راسکولنیکف غرق کنه. ۴. ادبیات یعنی هنر. بعد میرسیم به اصل ماجرا که میگه: ادبیات یعنی هنر. ولک و وارن میگن ادبیات از همون جنسِ نقاشی و موسیقیه. فرقش فقط اینه که به جای رنگ یا نت، با کلمهها سروکار داره. مثلاً وقتی نیما یوشیج میگه: "شب است و چشمان من در سکوت خویش میپرسند: آیا کسی که مرا به خویش خواند مرا رها خواهد کرد؟" اینجا کلمهها مثل رنگهای یه نقاش هستن که یه تصویر احساسی میسازن. ۵. شکل و محتوا؛ جدا از هم یا با هم؟ یکی از جالبترین بحثهای کتاب درباره رابطه "شکل" و "محتوا"ست. ولک و وارن میگن این دوتا به هم گره خوردن؛ نمیشه جداشون کرد. مثلاً یه داستان مثل "بوف کور" صادق هدایت هم از نظر فرم (زبان پیچیده، تصاویر سوررئال) خاصه، هم از نظر محتوا (افسردگی، تنهایی). اگه فرم سادهتر بود، اون حس رازآلودگی بوف کور رو نمیتونستیم اینقدر قوی حس کنیم. ۶. زیباییشناسی و نقد ادبی. تو بخش آخر، کتاب به این میرسه که اصلاً چهجوری باید یه اثر ادبی رو قضاوت کنیم؟ چی باعث میشه یه متن زیبا باشه؟ اینجا حرف اینه که هر کسی ممکنه یه برداشت شخصی از یه متن داشته باشه، اما برای نقد ادبی، باید یه دید عمیقتر داشت. مثلاً وقتی شاملو میگه: "من درد مشترکم، مرا فریاد کن»"، ممکنه یکی بگه این جمله ساده است، ولی نقد ادبی به ما نشون میده چرا این سادگی، قدرت شعر رو دوچندان کرده و یچیزی که من اینجا دوست داشتم، همون ایده محبوبمه که میگه مخاطب برای درک و فهم یک اثر، لازمه خودشم یه تلاشی بکنه و خودشو به اثر نزدیک کنه. مخلصکلام یا این کتابو بخونم یا نه؟: این کتاب ظاهرا قراره یه جور نقشهراه برای عاشقان ادبیات باشه. ولک و وارن بهمون یاد میدن که ادبیات رو فقط به چشم تاریخ یا فلسفه نگاه نکنیم، بلکه مثل یه هنر زنده ببینیم. امااااا یه چنتا اما داره این کتاب! صادقانه بگم که خوندن این کتاب، حتی با وجود همخوانی با بچههای کاربلد باسواد، اصلا آسون نبود. مثلا قرار بود این کتاب دستمونو بگیره و ما رو به عمیقترین دالان های دنیای متنهای ادبی ببره؛ اما بیشتر سردرگم شدیم. خلاصه که این چاپ کتابی که ما خوندیم، اصلا خوندنش راحت نبود و کسی باهاش ارتباط برقرار نکرد. نهایتا هم خلاصه هایی که گاهی از فصل ها میفرستادیم هلمون میداد تا ادامه بدیم. پس حداقل این ویرایش رو پیشنهاد نمیکنم چون از هرچی نقد ادبیه متنفر میشید. توی بخش دوم انتقادهامون به کتاب ودلایل دوست نداشتنش  رو مینوسم. ... بخش دوم انتقاد به کتاب یا چرا این کتابو پیشنهاد نمیکنی؟: کتاب نظریه ادبیات با وجود جایگاه تاریخی و تأثیر انکارناپذیری که بر نظریهپردازی ادبی گذاشته، مثل هر اثر دیگهای بدون نقص نیست و نقدهایی بهش وارده. اینجا به چندتا از نقاط ضعف یا کاستیهای کتاب_ که اکثر خوانندگان روی اونها اتفاق نظر دارن، اشاره میکنم: ۱. تمرکز بیش از حد بر ادبیات غربی. یکی از بزرگترین نقدها به این کتاب اینه که نگاهش به ادبیات خیلی اروپامحوره. بیشتر مثالهایی که تو کتاب میآرن از نویسندههای غربیه و خیلی به ادبیات شرق یا فرهنگهای غیرغربی توجه نکردن. برای مثال، وقتی از ادبیات بهعنوان هنر حرف میزنن، شاید انتظار بره که مثالهایی از ادبیات کلاسیک شرق مثل حافظ، سعدی یا حتی ادبیات ژاپن بیارن، اما این کارو نمیکنن و مخاطب غیرغربی ممکنه حس کنه این کتاب اونقدر جامع نیست. ۲. فاصله از خواننده غیرمتخصص. زبان و ساختار کتاب برای کسی که تازه وارد دنیای نقد ادبی شده، سنگینه. اصطلاحات تخصصی زیادی توی متن هست و نویسندهها فرض رو بر این گرفتن که خواننده قبلاً با خیلی از مفاهیم آشناست. مثلاً بحثهایی مثل "زیباشناسی ادبی" یا "تمایز بین شکل و محتوا" خیلی عمیق توضیح داده شدن، اما بدون آوردن مثالهای ملموس برای مخاطب عادی، ممکنه خستهکننده و پیچیده بشه. متاسفانه ترجمه فارسی هم نارسا و فاقد پانویس هستش، و کمتری کمکی به خواننده اش برای درک متن کتاب نمیکنه. ۳. نادیده گرفتن برخی جریانهای مدرن. با اینکه این کتاب یه اثر کلاسیکه، ولی به جریانات مدرنی که بعد از جنگ جهانی دوم توی نقد ادبی شکل گرفتن، کمتوجهی کرده. مثلاً به مکاتب پسااستعماری، فمینیستی، یا نظریات فرهنگی که بعداً تو نقد ادبی خیلی مهم شدن، اشارهای نمیکنه. البته خب، این شاید به زمان نگارش کتاب هم برگرده، اما از دیدگاه امروزی، کتاب یه جورایی ناقص به نظر میرسه و البته بگم نمیدونم آیا ویرایش دیگه ای از کتاب وجود داره یا نه؛ و اگر وجود داره، آیا این نقص جبران شده یا خیر. ۴. تأکید بیش از حد بر ادبیات بهعنوان هنر مستقل. رنه ولک بهویژه خیلی اصرار داره که ادبیات باید بهعنوان یه هنر مستقل بررسی بشه و نه از زاویه علوم دیگه مثل جامعهشناسی یا روانشناسی. این دیدگاه باعث شده که کتاب تو جاهایی خیلی تکبعدی به نظر برسه. مثلاً در تحلیل آثار پیچیدهای مثل جنایت و مکافات داستایوفسکی، نمیشه تأثیر روانشناسی یا فلسفه رو نادیده گرفت، اما ولک بیشتر میخواد اثر رو توی چارچوب هنریش نگه داره. ۵. کمبود انعطاف در روششناسی. روششناسی کتاب بیشتر حول اصول نقد سنتی میچرخه و کمتر به تحلیلهای چندلایه یا میانرشتهای توجه داره. این مسئله باعث شده کتاب، علیرغم ارزش علمی زیادش، برای مخاطبان امروزی که دنبال رویکردهای تازهتر هستن، کمی کهنه به نظر برسه. در نهایت اینکه نظریه ادبیات کتابی ارزشمنده و پایههای نقد مدرن رو محکم کرده،، برای درک تاریخچه و اصول اولیه نقد ادبی، همچنان یه مرجع مهمه، ولی برای نگاه جامعتر باید به منابع دیگه هم رجوع کرد. .... بخش سوم بیوگرافی و معرفی نویسنده ها (خیلی مهم): ۱. رنه ولک کی بود؟ رنه ولک (۱۹۹۵_۱۹۰۳) یکی از اون نظریهپردازای خفن ادبی بود که تو قرن بیستم خیلی تأثیر گذاشت. توی وین، تو دل اتریش-مجارستان به دنیا اومد و تو دانشگاه چارلز پراگ درس خوند؛ از زبانشناسی گرفته تا ادبیات تطبیقی. بعدش یه مدت تو اروپا تدریس میکرد، اما وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد، زد به چاک و رفت آمریکا. تو آمریکا هم نشسته بود بیکار؟ نه! تو دانشگاه ییل استاد شد و یکی از پایههای نظریه ادبی شد. تخصصش تو ادبیات تطبیقی بود؛ یعنی اینکه ادبیات کشورهای مختلف رو کنار هم بذاری و مقایسه کنی. کارای معروفش چی بود؟ ○نظریه ادبیات (که با آستن وارن نوشت) ○یه مجموعه چندجلدی به اسم تاریخ نقد مدرن که توش نقد ادبی رو از دوران باستان تا قرن بیستم توضیح داده. ولک خیلی اهل این بود که بگه ادبیات رو باید بهعنوان یه هنر مستقل ببینیم، نه اینکه فقط دنبال روانشناسی یا جامعهشناسی یا فلسفه پشتش بگردیم. برای همینم همیشه میگفت آقا، ادبیات خودش یه چیز خاصه، از اون زاویه نگاه کن. ۲. حالا آستن وارن چی؟ آستن وارن (۱۸۹۹_۱۹۸۶) هم یه نظریهپرداز و منتقد ادبی درستوحسابی بود. تو ماساچوست آمریکا به دنیا اومد و تو دانشگاه هاروارد و پرینستون درس خوند. بعدش رفت دانشگاههای میشیگان و براون و اونجا تدریس کرد. برعکس ولک، وارن بیشتر دنبال این بود که ادبیات رو تو بستر تاریخی و فرهنگی بررسی کنه. براش مهم بود که بفهمه یه اثر ادبی چجوری تحت تأثیر زمانه و جامعهای که توش خلق شده. کارای معروفش چی بودن؟ ●همین نظریه ادبیات که با ولک نوشت ●یه عالمه مقاله و تحقیق درباره نقد ادبی و ادبیات انگلیسی این دوتا چجوری با هم قاطی شدن؟ رنه ولک و آستن وارن تو سال ۱۹۴۹ یه کتاب نوشتن به اسم نظریه ادبیات که تا امروز یکی از مهمترین کتابهای نقد ادبیه. این دوتا، انگار دو روی یه سکه بودن؛ ولک بیشتر به زیباییشناسی و فرم اثر علاقه داشت، ولی وارن دنبال این بود که اثر رو توی تاریخ و فرهنگش درک کنه. همکاریشون باعث شد کتابشون هم به ارزش هنری اثر بپردازه، هم به نقش تاریخی و اجتماعیش. چرا مهمن؟ □اونا کاری کردن که نقد ادبی مدرن یه پایه درستوحسابی داشته باشه. □تأکید کردن که ادبیات فقط یه ابزار برای حرفای فلسفی یا تاریخی نیست؛ خودش یه هنر خاص و جدیه. □راه رو برای کلی منتقد و دانشجوی ادبیات باز کردن. □خلاصه که این دوتا با کتابشون یه نقشه راه کشیدن برای هر کسی که بخواد ادبیات رو از صفر تا صد بفهمه. ♡♡♡♡ در آخر از بچه هایی که همخوانی کردن و اونهایی که هنوز دارن کتابو میخونن، یا حتی اونایی که شروع و دراپ کردن، تشکر میکنم؛ مرسی پرنیان، حسین، سمانه، مهرداد (امیدوارم کسی جانمونده باشه) دمتون گرم بچا، ممنونم پیشنهاد همخوانی همچین کتابی رو پذیرفتید ♡♡♡♡ 0 0