یادداشت آزاده اشرفی
3 روز پیش
داستان آشنای حکومتی توتالیتر،آدمهایی که انقلاب کردند،کسانی که سود بردند. غزاله علیزاده با انتخاب هوشمندانه حکومتی نزدیک به نظام فعلی والبته نزدیکی فرهنگ جغرافیایی،راه گریزی برای انتقاد پیدا کرد. ساکنین شهری که زیر پرچم دیکتاتوری و استبداد،تن به پذیرش هر تفکری میدادند،چرا که تصمیمات بزرگقهرمان مصداق وحی منزل بود. نخستین کنایه شاید همین انتخاب نام شهر بود،شهری که عشق نجاتش داد.نمادهای داستان ذرهذره روشن میشدند.آتشکاران که بذر آتش مینشاندند،اما درواقع آتش درونی از نگفتن در جانشان میسوخت. و خانهای نماد جامعه،باچهارکارکتراصلی و هفده مهمان که هرکدام راوی بخشی از رویدادها یا عکسالعملهای اجتماعی هستند. شخصیتهای گسترده و عمیقی که در هر باب داستان،وجهی از وجوه تاریکشان معرفی میشد. داستان توازن دارد اما وجه زنانهاش پررنگتر و قویتر است. و شاید نگاهی مغرضانه به پرورش قوای آنیمایی داستان. خانم ادریسی،یکی ازاشخاص موردپسند من، کمگو اماموثر.برآمده از دل عشق،و همین عشق نهفته باعث شد حتی شستن پای دیگران یا شکستن گلدانهای چندصدساله آزارش ندهد.و تکرار میکرد،در سن او دیگر چیزی مهم نیست.اقتدار و وقارش را گاه به رخ میکشد وجایی میگوید،تا زندهام خانه را حفظ میکنم.جنگ برای حفظ حریم و بقا.وتبدیلش از خانمادریسی به زلیخا،شکستن پوسته. لقا باهزار قابلیت خفته.زنی عاشق کودکان و گریزان از مردان.با فوبیای سنگپا! نقطه مقابل وهاب درتغیرشرافتمندانه.در نهایت خانه شرمنده وقار و صبوری زن شد.وداستان روی شانههای لقا به آخر رسید. رکسانا،سیاه و سفید.فرشته و ابلیس.برآمده از دل هنر.همین کافیست تا به وجه انتقادی او اشاره شود.هنرمندان دغدغهمند.توانا در بازی کردن.هم به نعل زدن و هم به میخ کوبیدن. در آخر،شوکت،فردی که دیالوگهاش را با جان و دل میخواندم.زنی قوی،بادهانی بیچاک و بست،که اهل ویران کردن است و افتخار میکند به ویرانی.همین زن درطویله کنار شیرین مینشیند،باعربده برای خانم ادریسی چای میخواهد.دنبال وهاب میدود تا آدمش کند.برای درست کردن آدمها میجنگد و عاطفه را به سبک خودش ابراز میکند.با یادآوری مداوم مادرش،کودکی وخاطرات. میگویدانگار این فرشته،جایی به قلب منم تیر زده که در تمام عمرم آرام و قرار نداشتم. چندفصل پایانی کتاب،داستانهای هر قهرمان گویی از دل پروندهای که نویسنده نوشته،بیرون کشیده و میخوانیم. خردهپیرنگهایی که بودنشان نه لازم،امادوستداشتنی بود. قرارگرفتن متساوی زن و مرد در داستان،بیهیچ عنوان و پسوندی،فقط براساس قابلیت،نمونهای از تفکر بهادادن به حضور زن در هر مقامیست.بالاکشیدن زنان در جایگاه مادر،معشوقه،رییس،در کمترین سطح اجتماعی یا بالاترین. وجه دیگر داستان،اشرافیت گولزننده و بیچارگی انسانهایی در دل رفاه است.از صاحبکاران گوناگون،تاصاحبمنصبان بیمقامی که از دل تمول و مقام،در تلخترین و تاریکترین سمت خودشان زیست میکنند. از نشانههای انتقادی داستان،رد مذهب،فشار تفکر حاکم،بدبینی مرسوم بین مردم است.که جایی میگوید همین مادربزرگهای پاکدل از پشت پنجره خانهشان برای آتشخانه گزارش مینویسند. جاذبه داستان تاانتها ادامه داشت.از بخشی پایان قابل حدس بود اما باعث نمیشد کتاب را پس بزنی. داستان اجازه کشف را به مخاطب میداد. بازی باصحنهها،بوها،رنگها،عاشقانهای با گیاهان و عطرها.حتی مسافرخانه سیاه وکثیف باشمعدانی پژمرده تصویر شد.انقلاب بابوی بومادران و علف. سوختن قسمتی ازکتابخانه وباقی ماندن تعدادی کتاب.شکستن گلدانهای عتیقه و پشت به قدمت و تمدن کردن.نادیده گرفتن ارزشهای کهن.که هیچ قدمتی لزوماکامل و درست نیست. شستن خانه درست وقتی که شوکت فهمید ماندگار نیست،اشاره به ساختن جایی برای آسایش،بیاتکا به قدرت.ساختن آنچه خراب کرده و عکس یادگاری.وبعد تن دادن به گفتگو و همراهی باشورش. خانه ادریسیها،وجهی از من،ما،جامعه وجهان بود.ذرهذره نمادها راباید دید،کشف کرد وبرایشان،تفکر خرج کرد. خانه ادریسیها/ غزاله علیزاده نشر توس
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.