یادداشت عطیه عیاردولابی
1402/3/16
بسماللهالرحمنالرحیم 🏥🏥 کرونایی که گرفتم عوارض جسمی زیادی برام داشت. تا مدتی درگیر درمان بودم. یه بار تو اورژانس بیمارستان زیر سِرُم، برانکاردی رو کنار تخت من گذاشتن و پزشک آنکال و رزیدنتهاش اومدن سراغش. خانم مسنی بود به غایت نالان و البته شاکی. قبلش به همراهش که بعدا فهمیدم همسایه بوده گفته بود: منو از اینجا ببرین بیمارستان .... پولم دارم. اینجا کروناست. نمیخوام اینجا باشم. همینا رو به تیم پزشکی بالا سرش هم گفت. پزشک اصلی معایناتش رو انجام داد و یه کم هم سر به سر خانم گذاشت و با بقیه رفت سراغ ادامه کارش. اما یکی از رزیدنتها موند. نمیدونم جزو وظایفش بود یا خودش خواسته بود بمونه. یه جوون شاید سال اول تخصص، موهای فرفری، لباس بیمارستانی و روپوش سفید و کفشهایی اسپرت و رنگی حاکی از سرخوشی جوانانه. با خنده به خانمه گفت: مادر خیالت راحت من اینجا کنارت هستم. اگر هم خواستم جایی برم میام تند تند بهت سر میزنم. خانم خوشگلا که نباید انقدر ناراحت باشن.... 👩🏻⚕️👨🏻⚕️ پزشکی که بیمار رو فقط تن نمیبینه و میدونه روانش چه بسا مهمتر از جسمه، در اوج قله انسانیته. حالا تصور کنید این پزشک تو دوران شروع کرونا، با کلی غصه و ترس و دلتنگی و نگرانیهای شخصی، دل به دل نگرانیهای مریضها هم میده و سعی میکنه از اضطراب بستریهای کرونایی کم کنه. 🩺💊🩹💓 این کتاب اوایل سال ۹۹ منتشر شد؛ یعنی داغ داغ و تو مدت کمی بعد از ورود کرونا. اما من تازه خوندمش و فکر میکنم چه خوب شد الان خوندم. یادم رفته بود اسفند ۹۸ تو چه وحشت و بلاتکلیفی توامانی بودیم و چه فراز و فرودی رو طی کردیم. یادآوری تلخی بود چون بعد همه کشتهها و زیاندیدههای کرونا، آدم نمیتونه خوشحال باشه از گذشتن اون ایام.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.