یادداشت محمدصدرا وثوق

                دو دوست پس از سال‌ها در کافه‌ای با یکدیگر ملاقات می‌کنند و یکی برای زنده نگه‌داشتن گفتگو از بانکدار می‌پرسد: یادت می‌آیدجوان که بودی، خود را آنارشیست می‌نامیدی؟ و در ادامه بانکدار توضیح می‌دهد که چرا هنوز هم باید او را آنارشیست دانست و چرا فقط او.

در میان همه چیزهایی که اخیرا در مورد زندگی و معنای آن خواندم، این یکی روی استوارترین زمین ایستاده است و از کوچکترین ادعا دفاع می‌کند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.