یادداشت معصومه توکلی
1402/1/30
ترجمه ی Me Talk Pretty One Day معمولاً طنزهای ترجمه شده آدم را نمی خندانند امّا این یکی استثنا بود! اوّلین بار همین قصّه ی «من را یک روزی دلبر حرف زدن»!!!اش را خواندم (که با عنوان «زیر آسمان پاریس» توسّط احسان لطفی ترجمه و در همشهری داستان آذر 1389 منتشر شده بود) و چه بسیار خنده شد! بعد گذاشتمش در کیفم و با خودم بردمش خانه ی سمیرا. کِی؟ شب امتحان تعلیم و تربیت اسلامی پیشرفته به استادی روان شاد دکتر محمّدرضا شرفی چهل سؤال داشتیم و می دانستیم که پنج سؤالِ امتحان به احتمال 99درصد، همه از همین چهل سؤال خواهند بود. مدام به سمیرا وعده می دادم که هر وقت چهل سؤال (یا دست کم بیست تایش را!) خواندیم، یک قصّه ی خوب برایش می خوانم پیش رفتیم و خواندم و چه بسیار خنده شد! سرشار از عبارات و جملاتی بود که می توانند تکیه کلامت شوند و معلوم نیست تا چه وقت از عمرت هم چنان می خندانندت (اگر تلاش کردن، بالاخره یک روز حرف خوشگل می زنی!) بعدتر قصّه ی «کارگاه نویسندگی» اش را -باز هم در همشهری داستان- خواندم و با سمیرا دوباره خوانی اش کردم و خنده های از ته دل و ... بعدترش دیدم پیمان خاکسار زحمت کشیده و کلّ این مجموعه داستان را ترجمه کرده صدایش را پیش سمیرا درنیاوردم چون می خواستم به عنوان کادوی تولّد برایش بخرمش. خودم نخوانده بودمش هنوز که 11 دی فرا رسید و چه بسیار موجب خوش-حالی شد داشتنش برای سمیرا و دیدن خوش-حالی سمیرا برای من... امّا در باب خود کتاب: شنیده ام (از خود سمیرا که گویا در وبلاگی خوانده) که ترجمه ی احسان لطفی دقیق نیست نمی دانم چه قدر این حرف صحیح است وقتی خودم متن اصلی اش را خواندم دیدم که شاید راست باشد این حرف یکی دو جایش مختصر تفاوتی داشت با متن اصلی که می شد آن را به حساب محدودیت های انتشار قصّه ی ترجمه در یک مجلّه ی کمابیش دولتی گذاشت امّا چنین به نظرم نیامد که ترجمه ی پیمان خاکسار خیلی دقیق تر است یا آن طور که برخی معتقدند شاهکاری است. اتّفاقاً من با ترجمه ی لطفی خیلی بیشتر خندیدم شاید چون اوّلین بار قصّه را با ترجمه ی او خواندم و شاید به خاطر لحنی که او در ترجمه اش اختیار کرده (با این نظر خودم بعد از خواندن متن اصلی موافق تر شدم!) لحن سداریس شبیه آدم هایی است که تلاش خاصّی برای خنداندن آدم ها نمی کنند و بدون این که بخواهند یا دست خودشان باشد، بامزه اند. از آن ها که یک جمله ی خیلی خنده دار را با قیافه ای خیلی جدّی می گویند و بعد وقتی تو داری روی زمین غلت می زنی، پشتشان را به تو می کنند و می روند و اگر این دریافت من از لحن او درست باشد، آن گاه «زیر آسمان پاریس» در بازآفرینی این لحن موفّق تر از «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم» بوده است. لحن خاکسار سرخوشی ای با خود دارد که با آن قیافه ی جدّی که از سداریس در ذهن دارم نمی خواند. به هر روی، خواندنش خیلی لذّت بخش بود. خیلی خوب پیش می رفت و خیلی جاهایش خنده ی من را در می آورد دلم می خواهد بعداً در فرصتی فراخ تر، به سبک آرمینا و نرگس و رعنا به قصّه هایش جداگانه امتیاز بدهم و شاید از بعضی هایشان جملاتی را این جا برای خودم یاداشت کنم ان شاء الله پ.ن. 1 توصیح غیرضروری که احتمالاً در هر ریویوی دیگری از این کتاب یافت می شود: کتاب دو قسمت دارد: در بخش اوّل، سداریس خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی خود را که در آمریکا سپری کرده، مرور می کند و بخش دوم به شرح ماجراهایی که پس از اقامت در فرانسه بر سرش آمده اختصاص دارد. پ.ن. 2 بهترین قصّه اش هنوز و هم چنان «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم» است. لایق 5 ستاره و حتّی بیش تر! و بعد از آن «دوباره دیروز می بینمت» که چیزی است در همان ردیف و تقریباً همان قدر خنده آور.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.