یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

آیسخولوس: مجموعه آثار اورستیا
        - اورستیا

«در این زندگی که میرایان راست

هر آدمیزاده را سهمی از اندوه نهاده‌اند.

دریغا که هیچ‌کس را گریزی از این نیست

و آنچه او را بایست دیر یا زود داده‌اند.»

اورستیا تنها سه‌گانه‌ی کامل باقی‌مانده از آیسخولوس است و بی‌نهایت زیباست. در مورد کین‌خواهی‌های شخصی است و ضرورت ایجاد قوانین و عدالت‌خانه‌ای که بتواند بر پایه‌ی آن قوانین عدالت را بر پا کند تا آدمیان مجبور نباشند به‌تنهایی و شخصاً دست به کار برپایی عدالت بشوند چون وقتی آدم خودش دست‌به کار شود احساسات متناقض مانع از تحقق عدالت واقعی می‌شوند. گذار یونانیان از جهان اساطیری و باورهای سنتی به جهان دموکراتیک‌تر و قانون‌مندتر را نشان می‌دهد. حالا که برای سومین بار «اورستیا» را خواندم بیش از پیش به نبوغ آیسخولوس و بی‌تاریخی حرف‌هایش پی برده‌ام. چون هنوز در جهانی زندگی می‌کنیم که قوانینش ضامن اجرای عدالت نیستند و مردمان به ناچار خود دست به کار برپایی‌اش می‌شوند و در نتیجه آشوب همه جا را فرامی‌گیرد.

 

- پرومتئوس در بند

«دردا که اگر بگویم دردی بر دردم می‌فزاید

و اگر زبان درکشم رنج خاموشی جانم می‌فرساید.»

این زیباترین و دوست‌داشتنی‌ترین نمایشنامه‌ی آیسخولوس است از نظر من. بااینکه پرومتئوس انسان نیست اما شاید چون به نجات انسان آمده آنقدر انسانی و ملموس و عزیز است.

 

- هفت دشمن تبس

«آن ملاحی که کشتی به دریای طوفانی می‌راند

آیا سکان رها می‌کند و در کنج عرشه نجات جان خویش می‌جوید؟»

از این جهت برایم جالب بود که پیش‌زمینه‌ی ماجرایی که در «افسانه‌های تبای» (سه‌گانه‌ی سوفوکل) مطرح می‌شود را فهمیدم و حالا آنتیگونه و مقاومتش برایم ملموس‌تر و قابل‌درک‌تر شده است.

 

- پارسیان

«لیک آنگاه که آسمان به آزار و شکنج طرحی دراندازد

کیست آدمیزاد میرا که جان از نیرنگ جاودانگان بدر ببرد؟

کیست آن که او به جستی چالاک زین دام گسترده برون آید؟

کرشمه‌ی لبخندی و دلجویانه ترفندی

راه تو می‌زند و به راهیت می‌کشد

که دام گسترده است و پای گریز بسته.

آنگاه آدمی آن وام مرگ‌آمیز باز می‌گزارد

و اجل صید نویافته به آغوش مرگ وامی‌سپارد.»

 

احساسم نسبت به این نمایشنامه خیلی عجیبه. چون به‌هرحال یک تراژدی‌نویس بزرگ یونانی تصمیم گرفته ماجرای نبرد میان ایرانیان و یونانیان و شکست ایران را بنویسد و البته این کار را بدون تحقیر حریف یا کوچک نشان دادن توانایی‌هایش انجام داده است. از این جهت خیلی برایم قابل‌احترام بود آیسخولوس. گرچه خطاهایی درباره‌ی تاریخ ایران می‌کند و حتی به اشتباه آیین و مذهب یونانی‌ها را به ایرانیان نسبت می‌دهد اما انگار هدفش در این نمایشنامه بیشتر از آنکه نمایش دادن حق و باطل باشد، به‌تصویر کشیدن تفاوت‌های نظام پادشاهی و دموکراسی است و از این جهت حتی نقدش بر نظام پادشاهی ایران هوشمندانه است و نکات درستی را در مورد دلایل پیروزی یونان بر ایران که ریشه در نظام دموکراتشان دارد مطرح می‌کند.

 

- پناه‌جویان

«پس بشتاب ای مرگ که جان در دستت بگذارم.

خوشا جایگاهی در این نیلگون آسمان

خوشا ابر گریزان و خوشا برف و باران

خوشا کنام کرکسی به‌ تنهایی و سرفرازی

خوشا آویختن، جست زدن در ژرفنای بی‌پایان

خوشا تن ندادن به عشقی نابوده

خوشا وارهیدن از شرم، آزادوار و آسوده.»

 

نسبت به نمایشنامه‌های قبلی کمتر دوستش داشتم. بااینکه ماجرا درباره‌ی ۵۰ دختر دانائوس بود که قرار بود به اجبار به ازدواج پسران آیگوپتوس دربیایند اما این ۵۰ دختر در قامت هم‌سرایان هیچ شخصیت متمایزی از یکدیگر نداشتند و حتی هیچ عاملیتی از سوی خودشان نشان نمی‌دادند تا برای خود تصمیم بگیرند که البته با توجه به وضعیت زنان در یونان باستان تعجبی هم ندارد. اما همین قسمت نمایشنامه که نوشته‌ام تنها جایی است که این دختران در آرزوی مرگ به‌نظر من نوعی عاملیت پیدا می‌کنند و این تنها جنبه‌ای از نمایشنامه بود که دوستش داشتم.

 

در نهایت، درود بر روان پاک آقای عبدالله کوثری برای این ترجمه‌ی درخشان و بی‌نظیر و واژه‌های شگفت‌انگیزی که به‌کار بردند. واژه‌ی «سوگسرود» همیشه به یادم خواهد ماند.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.