یادداشت معصومه سعادت

داستان یک شهر
        اگر توی ریویو ها نمی خوندم، نمی فهمیدم که این کتاب ادامه ی داستان همسایه هاست. هرچند شفق و پندار اسم هاشون برام آشنا بود، اما چیزی زیادی از همسایه ها یادم نمونده بود که فکر کنم این ادامه ی اونه... البته جوری هم نیست که لازم باشه شخصیت ها رو از قبل بشناسی، با همه ی این حرف ها دلم می خواد یک بار این دو کتاب رو پشت سر هم بخونم.

خوندن کتاب بیشتر از یک هفته طول کشید. کتابی نبود که دلم بیاد صفحاتش رو رد کنم یا سرسری بخونمش. کلی شخصیت های جور به جور داشت که نگرانشون می شدم، و حالا دل تنگشون می شم...

راوی داستان خیلی منفعل و بی حسه، حتی وقتی از فوت دوستش ناراحته، نمی گه که احساس درد و غم داره، می گه دنیا دور سرش می چرخه یا چنین چیزی! در واقع احساسات هیچ کس به جز با نشون دادن رفتارهاشون نشون داده نشده... 

از همون اولا حدس زدم که شریفه خواهر علیه. این باعث می شد بیشتر نگران باشم، هرجا جلوی علی از شریفه حرف می زدن به شدت حالم بد می شد و نگران می شدم، بعد از کشته شدن شریفه هم می فهمیدم حال علی رو... هرچند بهش حق نمی دادم شریفه رو بکشه.

+ یه چیزی خیلی آزارم داد در طی داستان، اونه هم اینه که چرا همه ی زن های داستان، هرزه ن؟ یک زن پاک توی دنیای احمد محمود وجود نداشته؟ ...
      
9

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.