یادداشت روشنا
1403/7/13
«شما جناب داستایفسکی، لابهلای سطور رمان ابله آوردهای که: زیبایی نجاتمان خواهد داد. و من امروز باید دستم را بر قلبم بگذارم و اعتراف کنم که زیبایی را شما نجات دادهای!» من عاشق لحظات خاص دنیاهای داستایفسکیم. وقتی که دایی به شخصی که اینهمه آزارش داده، نگاه میکنه و میگه: «در عوض به قلبش نگاه کنید!...» یا وقتی که داستایفسکی فاما فامیچ رو به تصویر میکشه که بارها و بارها از دستش حرص میخوری و میخوای بزنیش و بعد بهتون میگه ببینید این آدم روزی چقدر رنج کشیده! و باز هم ببینید که چطور روزگاری خرد شده! «داستایفسکی شخصیتهایی را انتخاب میکرد که خوانندگانش معمولاً آنها را نادیده میگرفتند -انسانهایی طردشده، مجرم، قمارباز- و عمق و پیچیدگی زندگی درونی آنها و قابلیت پشیمان شدنشان را توصیف میکرد.» آدمهای داستانهای داستایفسکی مثل واقعیتن: سیاه و سفید، حرصدرآر و اعصابخوردکن، بعضی ضعیف و بعضی سنگدل. با اینحال داستایفسکی دست آدمو میگیره و به درون این آدما میبره، بهمون نشون میده که همه، بهترین و بدترین، انسانیم؛ ضعیف و شکننده! فیلسوف فرانسوی، امیل شارتیه به شاگرداش میگفت: «هرگز نگو آدمها خبیثاند. فقط لازم است به دنبال پونز بگردی!» و داستایفسکی در موقعیتهای مختلف به بهترین شکل پونزهایی که انسانهای اعصابخوردکن داستانهاش ازشون آسیب دیدن رو بهمون نشون میده. کتابهای داستایفسکی یه سفره، یه تجربه، نوعی گذار. واقعاً از آقای آتشبرآب برای کتابهای فوقالعادشون ممنونم. مقدمهی عالی، دو مقالهی خیلی خوب و پانویسهایی عالیتر. ولی واقعاً این داستان با بقیهی نوشتههای داستایفسکی تفاوت داشت. فضا متشنج نبود، شخصیت اصلی تب نداشت و مریضاحوال نبود، میشد تو هوا نفس کشید و هوای خفهای نداشت. بیشتر شبیه به داستانهای گوگول بود، اتفاقات مسخره و پشتِ هم. ولی باز هم میشد توش رد پای داستایفسکی رو دید: عمق شخصیتها و لحظاتِ رستاخیز.
(0/1000)
نظرات
1403/7/13
چه نگاه متعادلی🤌 من نمیتونم اینطور به فاما نگاه کنم،من فقط میتونم دستم رو با صورتش آشنا کنم کاری که دایی باید میکرد و هی جلوی خودش رو می گرفت
1
0
روشنا
1403/7/13
0