یادداشت مجید اسطیری
1402/12/22
. ماجرای دیدار با مرحوم #احمد_بیگدلی را قبلا نوشته ام. کمی مشروح تر کنم اینکه جلسه در خرم آباد بود. سال 88. من داستان خواندم و ایشان کوچک نوازی کرد و یکی دو نفر دیگر هم داستان خواندند و مرحوم بیگدلی حرفهایش را زد و از آن جمله یادم است تجلیل فروتنانه ای از #محمد_ایوبی کرد. حسابی پر شوق و شور حرف میزد و حال همه را خوش کرده بود. به داستان نوشتن مثل یک سلوک، مثل یک مراقبه نگاه میکرد و روشن و شفاف یادم مانده که گفت برای نوشتن بعضی از داستانها باید اول بروی وضو بگیری. حالا میخواهم بگویم خیلی از داستان های مجموعه #آنای_باغ_سیب را احتمالا خودش با وضو نوشته. مخصوصا داستان آخری را که بیشتر حجم کتاب را دربرمیگیرد. این داستان به نام #تابستان روایت رفاقت سه چهار نوجوان پر شر و شور جنوبی است که در مسیر شیطنت ها و بازیگوشی هایشان یکهو ما را از وسط صحنه های پر تامل تاریخی رد میکنند. از جمله از میان کپرهای سوخته و خانواده هایی در نهایت فقر، در کنار خانه های شیک کارمندان انگلیسی شرکت نفت. یکی از این صحنه ها اما، دو ناو جنگی ببر و پلنگ هستند که تنها یادگاران ایستادگی در برابر تجاوز انگلیسی هنگام اشغال کشور در جنگ جهانی دوم هستند. ماجرای از هم پاشیدن شیرازه ارتش منظم پرآوازه #رضاخان در کمتر از یک روز مشهورتر از آن است که من بخواهم تعریف کنم. تنها بخش ارتش که غیرتش اجازه نمیدهد در برابر تهاجم بیگانه بی تفاوت بماند و درگیر میشود همین دو ناو جنگی هستند. گفتم در #روز_مبارزه_با_استعمار_انگلیس شما را به خواندن این چند سطر میهمان کنم. بیگدلی که در این داستان داغ، یک جنوبی تمام عیار با تمام واقعگرایی، بدون حدیث نفس و به دور از فرم گرایی است، در داستانهای نیمه اول کتاب تعلق خاطرش به #مکتب_اصفهان را با کثرت روابط بینامتنی و فرم گرایی نشان میدهد. اولین اثری که از بیگدلی خواندم رمان #اندکی_سایه بود که دارد در ذهنم رنگ میبازد اما شاعرانگی بی حد و حصرش در تعریف کردن داستان اعتصاب کارگران شرکت نفت در آغاجاری در آستانه انقلاب را خوب در ذهن دارم و خیلی هم قشنگ زلف این ماجرا را به زلف قیام امام حسین ع گره زده بود. انشاالله امام حسین علیه السلام دستگیرش باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.