یادداشت محبوبه طاهری
1400/8/20
4.0
85
هنرپیشه بالاخره فریاد: «حرفت را باور میکنم»، و نگاهش را خاموش کرد. «حرفت را باور میکنم. این چشمها دروغ نمیگوید. چند بار بهتان گفتم که اشتباه اساسی شما کم بها دادن به اهمیت چشم است. زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند ولی چشمها، هرگز. اگر کسی دفعتاً سوالی مطرح کند، ممکن است حتی یکه هم نخورید و بعد از یک لحظه بر خودتان مسلط شوید و دقیقاً بفهمید که برای کتمان حقیقت چه باید بگویید. شاید هم رفتارتان متقاعدکننده باشد و خمی به ابرو نیاورید. ولی افسوس که حقیقت چون برقی از اعماق وجودتان بر خواهد خاست و در چشمهایتان رخ خواهد نمود و آن وقت قال قضیه کنده است و دستتان رو میشود». تاریخ، جهان حاضر و خیال. رمان در سه خط روایت پیش میرود.اما رشتهای واحد، هر سه خط زمانی و مکانی را به هم پیوند داده و با طنز و تخیل، رابطۀ میان شخصیتها و حوادث داستان را به هم پیوند زده است. خط اول داستان حول محور مسیح و شیطان میباشد. در مسکو یک شاعر با یک سردبیر در پارکی کنار یک برکه درباره وجود یا عدم وجود مسیح صحبت میکنند. در واقع مشغول صحبت درباره شعری ضد مذهبی هستند که سردبیر به شاعر جوان سفارش آن را داده. سردبیر اعتقاد دارد که شعرِ درستی نیست و میگوید مسیح به هیچ وجه حتی وجود خارجی نداشته و همۀ آنچه درباره این شخصیت وجود دارد افسانه میباشد. آنها حین صحبتشان با تجسم شیطان در یک جسم انسانی روبرو میشوند به نام ولند. ولند و همراهانش اتفاقات عجیب و غیرطبیعی را در مسکو رقم میزنند. خط دوم داستان درمورد به صلیب کشیده شدن مسیح است که ولند آن را برای همان شاعر و سردبیر روایت میکند. در جای دیگر داستان یسوعا ناصری یک زندانی است که متهم شده که مردم را تحریک کرده تا پرستشگاهی را در اورشلیم آتش بزنند. حکم اعدام او صادر شده و فرمانروا باید آن را تایید کند در حالی که پینوس پیلات (فرمانروا) درگیری ذهنی شدیدی دارد و احساس وابستگی روحانی به یسوعا رهایش نمیکند. آقای ناصری به طوری همان مسیح هست و هم نیست. مسیح داستان نیز با آن مسیحی که میشناسیم فرق دارد.خط سوم داستان درباره مارگریتا است. زنی که معشوقه مرشد میباشد و همین عشق او را مجبور به ترک همسرش میکند. مرشد نویسندهای است که رمانی دربارۀ مسیح و پینوس پلات نوشته است همین حوالی است که خط اول و دوم داستان با خط سوم وحدت پیدا میکند. همچنین نقطۀ مشترک دیگر داستانها شیطان (ولند) میباشد. مرشد رمانش را برای موسسه ادبی فرستاده است اما آنها رمانش را رد کردهاند و همین اتفاق باعث شده مرشد از لحاظ روانی پریشان شود. همیشه پیش از مواجهه مستقیم با هر کتابی یک سری داوری وجود دارد پیشداوریهایی برساختۀ ذهنیتی که از نویسنده یا مترجم داریم یا به واسطه بریدههایی از کتاب که اینجا و آنجا خواندهایم و یا صحبت و نظری که دوستی در موردش داده است. این کتاب پیشداوریها را به نتایج مثبتی رسانده و امتحان خود را پس داده است. بالاخره زمانی خواهد آمد که نه حکومت سزارها برقرار باشد و نه هیچ حکومت دیگری انسان به ملکوت حقیقت و عدالت پا میگذارد و آنجا هم دیگر نیازی به وجود قدرت و حکومت نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.