یادداشت maryam torabi

maryam torabi

1403/7/19

سربلند: روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی
        این کتاب خاطراتی از همرزم ها، دوستان و خانواده شهید محسن حججیه که به قدری قشنگ گفته شده که دلت میخواد اهسته بخونی کتابو
اول از خانواده شهید شروع میشه بعد به دوستان شهید میرسه و در آخر به همرزم ها
زندگی شهید و رعایت کردن احکام و اصول دین ک حججی مداومت داشته بهش واقعااااااااااااا عجیبه. برای من ک مذهبی ام عجیبه وای بحال یه دین ندار. به قدری این شهید روی خودش، زندگی اش مراقبت داره و سعی میکنه اینو به بقیه هم یاد بده که با خودت میگی والا اگ شهید نمیشدی ناعدالتی بود.
نماز شبش ترک نمیشد و بعد هر نمازش زیارت عاشورا میخوند. به شهید کاظمی ارادت ویژه داشت
برای بار اولی ک سوریه میره چیزی ک نصیبش میشه سوختگی یه دستش و ناشنوایی یکی از گوشاشه. خیلی ناراحت میشه ک چرا شهید نشده برگشته. دلایلی ک پیدا میکنه ایناست. یچیزایی رو باید تو خودش درست کنه و اینک مادرش راضی نیست.
برای بار دوم به اصرار میره سوریه و ایندفعه به اسارت گرفته میشه. اولش ک فکر میکنن تیر خورده به پهلوش و شهید شده و جنازه رو میبرن عقب که شناسایی بشه (اسم عملیاتی اش جابر بوده) ک مشخص میشه یه نفر دیگ است و تازه متوجه میشن جابر اسیر شده. نحوه اسارت و شهید شدن محسن حججی رو تا حدی از زبون یک داعشی تو کتاب گفته که چون هرکاری میکردن اطلاعات نمیداده و از نگاه و لبخندش بدشون میاد حرصشون میگیره و اول سرشو میبرن و بعد تیکه تیکه اش میکنن میندازن تو بیابون. وقتی میفهمن این آدم برای ایران مهمه میرن و بقایا رو جمع میکنن و ... زمان تبادل یکی از همرزم های شهید ک برای شناسایی میره شک میکنه ک شاید این جسد ارباًاربا حججی نباشه و چون داعشی اجازه نمیده ک تیکه ای از جسد برای شناسایی فرستاده بشه مجبور میشه دزدکی تیکه ای استخوان از جسد برداره و بعد میبره عقب و به حاج قاسم میگن که تبادل نکردیم ولی تیکه از جسد رو اوردیم. براشون فرصتی فراهم میکنه ک آزمایش DNA انجام بدن. وقتی متوجه میشن جسد مال شهید حججیه تبادل انجام میشه...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.