بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت پیمان قیصری

                بادبادک‌باز داستان زندگی پسری افغان و پشتون به نام امیره که به همراه پدرش در کابل زندگی می‌کنه. مادر امیر در هنگام به دنیا اومدن امیر مرده. فردی به اسم علی با پسرش که همسن امیره به عنوان خدمتکار توی خونه با امیر و پدرش زندگی میکنند که از قوم هزاره هستند. (سرگذشت قوم هزاره خیلی غم انگیزه اگر علاقه داشتید به صورت جداگانه در ‌موردشون بخونید تا ظلمی که به این مردم رفته رو بفهمید) امیر و حسن هم بازی هستند اما حسن به مدرسه نمیره و سواد نداره. رابطه‌ی امیر با پدرش چندان گرم نیست و امیر فکر می‌کنه پدرش اون رو مقصر مرگ مادرش می‌دونه و برای همین هرگز اون رو نبخشیده. امیر به نویسندگی خیلی علاقه داره و بسیار کتاب میخونه حتی گاهی برای حسن. یک روز در مسابقه‌ی بادبادک بازی امیر به کمک حسن نفر اول میشه و اون روز یکی از معدود روزهایی هست که احساس می‌کنه پدرش بهش افتخار می‌کنه، اما این روز، روز خوبی نیست. توی همین روز اتفاقی برای حسن می‌افته که امیر با اینکه شاهد ماجراست کاری برای کمک به حسن نمیکنه و این اتفاق باعث میشه سایه‌ی یک عذاب وجدان تا آخر روی زندگی امیر باشه و همین اتفاق به نوعی باعث بسیار از وقایع بعدی داستان میشه که برای فهمیدنش باید زحمت خوندن کتاب رو به خودتون بدید. داستان بسیار روان بیان شده و پیچیدگی خاصی نداره، فضاسازی ها بسیار خوب و تصویریه. غم زیادی توی داستان هست و اطلاعات جالب و البته مختصری هم راجع به تاریخ سیاسی افغانستان داره. خیلی سعی داره غم تحمیل شده از طرف طالبان به مردم افغانستان رو بیان کنه. البته از نظر من غمی که توی کتاب هزار خورشید تابان بود بیشتر بود یا شاید چون قبلاً اون کتاب رو خونده بودم انتظار چنین چیزی رو داشتم و اینطوری حس کردم.ه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.