یادداشت
1403/9/2
دلیلی نمیبینم بهش امیتاز کم بدم، پس امتیاز کامل میدم. خیلی طول کشید تا تمومش کنم، چون هضم همهی مطالب باهم برایم سخت بود. توی این کتاب نویسندگان، موسیقیدانها، نقاشها، فیلمسازها جمعشون جمع شده. چیزی که برای من از ابتدای کتاب خیلی جالب بود این بود که ادمهای مشهورهم آدم هستند. اونها هم دوست دارن برنامهریز باشند و بعضی اوقات برنامههاشون رو درست انجام میدن و بعضی اوقات هم انجام نمیدن. اونها میدونند که نظم کمک زیادی به زندگی میکنه، پس سعی میکنند روی نظم حرکت کنند حتی اگه دلشون بخواد ساعت 1صبح تا طلوع آفتاب کار انجام بدن. وقتی ایده میاد، اجازه نمیدن روزمرگی اون ایده رو ازشون بدزده مثل ونگوک که در نامه به برادرش مینوشت:« از ساعت هفت صبح تا شش عصر بیآنکه از جایم بلندشوم کار کردم، فقط برای غذاخوردن تکانی به خودم دادم و اصلا احساس خستگی هم نمیکنم.» از قهوه و سیگارو احتمالا الکل(نمیدونم چقدر سانسور شده) بسیار زیاد استفاده میکردند.برای مثال مارک تواین انقدر سیگار میکشید که دوستانش هروقت بهش سرمیزدند میگفتند:«دود خانه را برداشته بود چون از بام تا شام سیگار میکشید.» جوری که ناباکوف داستان مینوشت برای من جذاب بود؛ اون ایدههای اولیهی داستان را روی کاغذ های باریک مینوشت و با بر زدن کاغذها به نظم دلخواهش برای یک داستان میرسید و خیلی سریع پاراگرفها و فصل هارو مینوشت. آلیس مونرو در حالی که دوتا بچه رو بزرگ میکرد، وقتی دخترش خواب بود داستان مینوشت، بین ساعتهای استراحتش در داروخانه داستان مینوشت تا بلخره تونست یک دفتر اجاره کنه و کتابش رو چاپ کنه. پیادهروی جزء جدانشدنی از روز افراد مشهور بود. از قدیمیها تا جدیدیها. انگار در پیادهروی چیزی هست که خودمون باید کشفش کنیم. در کل انسانهای مشهور هم انسان هستند، خود ما هستند. وقتی فهمیدن از پس انجام کاری برمیان جدیش گرفتند و خودشون رو باور کردن. حتی اگه اولش سخت بوده، ولی بازهم پا پس نکشیدند وتمام توانشون رو برای انجام کار گذاشتند، نذاشتند ایده از بین بره و سفت و سخت بهش چسبیدن تا به چیزی تبدیل شدند که الان هستند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.