یادداشت زینب صادق‌پور

آن سال‌ها
                آن سال‌ها که من نوجوان بودم، کانون‌ پرورش فکری برای اولین بار کتاب‌ها‌یی با قالب مشخص در یک زیرمجموعه با عنوان رمان نوجوان امروز منتشر کرد. مثلاً کتاب پرطرفدار هستی جزو همین مجموعه بود و از اولین‌ها هم بود. آن سال‌ها یک کتاب دیگر هم بود که بین بچه‌ها خیلی طرفدار داشت: عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی. همه‌جا از آن تعریف می‌کردند اما من از اسمش خوشم نمی‌آمد. خیال می‌کردم لابد حکایت پیغمبران است. تصویر جلدش هم اصلاً جذبم نمی‌کرد. نخواندمش. حالا و پس از خواندنش فکر می‌کنم که اگر آن روزها می‌خواندمش حتماً دوستش می‌داشتم و اگر قرار باشد در زمان سفر کنم یک نسخه از این کتاب برای زینب پانزده‌ساله با خودم می‌برم.
عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی داستان دختر نوجوانی است که در موسیقی استعداد دارد. در سال‌های اول جنگ ایران و عراق، همان سال‌ اشغال خرمشهر، سارا و خانواده‌‌اش ناچار می‌شوند شهرشان را ترک کنند و به جایی دیگر پناه ببرند.
کتاب باتوجه به شناخت شخصیت از اصطلاحات موسیقی برای توصیف اوضاع و در بازگویی روایت‌ها از قول راوی، از اصطلاحات موسیقی استفاده‌ کرده‌است. این اصطلاحات آزاردهنده نیستند و اگر ناشناخته باشند در انتهای کتاب معنا شده‌اند. خود کتاب هم سه فصل اصلی دارد که هر فصل یک موومان است. کتاب به مثابه‌ی یک سمفونی( و چه تشبیه دقیقی) به سه موومان اصلی تقسیم شده‌است. 
اگر عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی سمفونی باشد، زبان شاعرانه‌ی جمشید خانیان تماماً در خدمت همین ایده‌ است. جملات ساده و در عین حال شاعرانه‌ی کتاب بسیار دلنشین است. 
هر فصل به صورت موازی وضعیت شخصیت را در گذشته و حال، هم‌زمان، توصیف می‌کند تا درنهایت ما را به نقطه‌ی پایانی کتاب برساند. 
و اما رد‌الصدر الی العجز. این آرایه‌ی شگفت‌انگیز که البته نسبت‌دادنش به یک رمان شاید بی‌راه باشد اما عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی با یک مقدمه‌ی دوصفحه‌ای شروع می‌شود که در انتهای کتاب(نه دقیقاً صفحه‌ی آخر) دوباره این مقدمه عیناً تکرار می‌شود و نگاه ما در آخر کتاب نسبت به آن صفحات ابتدایی چه‌قدر تغییر کرده‌است. 
طراحی جلد واقعاً بد است. چه در پانزده‌سالگی و چه حالا، هیچ‌جوره با آن ارتباط نمی‌گیرم. ولی پس از مطالعه‌ی کامل کتاب، نظرم درباره‌ی عنوان آن تغییر کرد. عنوانی دقیق برای یک سمفونی.
اما در نهایت و درباره‌ی پایان‌بندی. عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی گویی آبی بود گوارا که به انسانی تشنه بدهی. مدتی بود که رمان نوجوان به این خوبی نخوانده‌بودم اما کم بود. این آب گوارا به اندا‌زه‌ای نبود که سیرابم کند، تنها از عطشم کم کرد. با اینکه همین حالا هم کامل است اما جا داشت که بیشتر از این‌ها باشد اما حیف.
        
(0/1000)

نظرات

Aylin𖧧

1402/11/30

دلم براش تنگ شد :""""""")