یادداشت مجید اسطیری

                من ناراحت نیستم. من آمده ام اینجا یک دوره فشرده گزارش نویسی انگلیسی برگزار کنم
به طرز عجیبی همه ماهیت رمان زمستان 62 در همین جمله ای که جلال آریان - راوی داستان- میگوید جمع شده است
اول اینکه راوی ناراحت نیست: چون تمام رمان روایت ناراحتی یک راوی تحصیلکرده عشرت طلب که اگرچه از رنج های مردم اهواز در زمان جنگ کمی دلش به درد می آید اما به هر حال خیلی خودش را ناراحت نمیکند. به آشفتگی شرکت نفت در سالهای پس از انقلاب با تسخر و پوزخند مینگرد و فقط به فکر عیش خودش است.
دوم اینکه اگرچه آمده به این سفر تا پسر مجروحی را بین جانبازان پیدا کند و به پدرش برگرداند اما این اصلا دغدغه اصلی اش نیست. تمرکزش بین چیزهای مختلف پخش شده است از جمله "گزارش دادن" اوضاع اهواز در زمستان سال 62. یعنی گزارش دادن در جمله اول واقعا یک معنای دوپهلو دارد. اتفاقا این گزارش نویسی تا حد زیادی "فشرده" هم هست و توصیفات مفصلی از اوضاع شهر جنگزده ندارد. از قضا این گزارش خیلی هم "انگلیسی" یا دقیق تر بگوییم آمریکایی است. داستان خیلی به سبک همینگوی نزدیک است. گزارشی و فشرده.
اما خب این همه ماجرا هم نیست. این یکی از "صدا"های رمان است. صدای عافیت طلبی و گریز از فداکاری که علاوه بر جلال آریان به عنوان راوی، نمایندگان بسیار دیگری هم دارد: مریم و لاله و فرشاد که میخواهند به هر قیمت شده از ایران جنگ زده فرار کنند و به آمریکا بروند و دکتر یارناصر صوفی مسلک که بساط مشروب خوری اش همیشه به راه است
تنها نماینده "صدا"ی دیگر در اثر منصور فرجام است که تمام رمان داستان اوست چون با ورود او همه چیز آغاز میشود و با شهادت معتقدانه و ایثارگرانه اش همه چیز تمام میشود
اینها را گفتم که بگویم به اعتبار همین یک شخصیت که خلاف جهت شخصیت های اصلی حرکت میکند و از امریکا می آید تا اینجا به شهادت فکر کند و لیاقت شهادت پیدا کند، این رمان رمانی چند صدایی است. صدای دنیاگریزی در برابر صدای دنیاطلبی بلند است. همان طور که در برادران کارامازوف صدای ایمان در برابر صدای علم بلند است
قرار نیست صدای بلند دنیاگریزی و شهادت منصور فرجام باعث تحول و تنبه جلال آریان بشود چون اگر این اتفاق بیفتد رمان تبدیل به یک اثر شعارزده تک صدایی میشود اما شب پس از شهادت منصور یک تک گویی طولانی مملو از خودافشاگری و خودویرانگری از جلال داریم که همه حیثیت و هویت خودش و امثال خودش را به نقد میکشد و درخشان ترین فراز کتاب است:

اینجا جای منصور فرجام است... جای تو نیست. عاشقان قرارداد نمیبندند. حرف از کار ساعتی چند نمیزنند. حرف مزایا نمیزنند. عاشقان کوپن و کارت تعاونی و بن نمیخواهند. عاشقان یک گوشه نمی تمرگند، زر نمیزنند. عاشقان بوروکرات و کارشناس حسابگر نیستند. عاشقان ويدئو جمع نمیکنند. عاشقان ساندویچ سوسیس توی کشو ندارند. عاشقان پول مرده ها و مریضهای فامیل را نمیخورند، طلا و ارز خارجی جمع نمیکنند. شماها همه یک مشت فاحشه غرب زده گرسنه اید.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.