یادداشت
1402/2/18
3.8
42
اکثر قریب به اتفاق کسانی که در مورد «دیلماج» یادداشت نوشتهاند، در همان ابتدا فورا خاطرنشان کردهاند که «میرزا یوسف، شخصیت اول رمان، یک شخصیت ساختگی/خیالی است.» همین جمله میتواند خوراک یک پرسش و بحث اساسی فلسفی باشد که : «به نظر شما واقعی یعنی چه، و شخصیت واقعی کیست؟» احتمالا همهی آنهایی که میرزایوسف را حاصل خیالپردازی نویسنده و ساختگی میدانند دلایل خودشان را دارند، اما من هم به دلایل خودم میرزایوسف را یک شخصیت واقعی میدانم. شاید جایی در متون تاریخی اسمی از او نیامده باشد، اما محکمترین دلیل واقعی بودن میرزایوسف نه ثبت اسمش به قلم مورخان و تذکره نویسان، که وجود رسم و سلوکش در وجودِ تک تک ماست. میرزا یوسف آنقدر واقعی است که هر ایرانی فارغ از هر مرام و مسلک و اعتقادی، موقع خواندن سرگذشتش یک «میرزا یوسف» درون خودش پیدا میکند: یوسفِ شیفتهی دانش و فهم و پیشرفت، ملول از جور زمانه و ظلم حکمرانان، زخمخورده ی بی قانونی. یوسفی که تا مغز استخوان به حال دردمندی هموطنانش میسوزد، آنان را لایق حکمرانان و جامعهای بهتر میداند، دوست دارد برایشان کاری کند و... در پایان داستان اما ما با یک یوسف جلاد طرفیم. یوسفی که بخاطر سرسپردگی به گروهی که به آن تعلق دارد به یاری یک زمیندار مظلوم کُش میرود و او که تا چندی قبل هوادار مشروطه و شیفتهی آزادی بود، تا به جایی پیش میرود که به دستورش زبان پنج نفر از کسانی که اسم «مشروطه» را به زبان آوردهاند، از حلقوم بیرون بکشند. یوسفِ عدالتخواه و اخلاق مدار، در روزهای پایانی به چنان درجهای از «نسبی گرایی» اخلاقی رسیده که موقع لشکرکشی به طالش و کشتار مردم مظلومی که علیه زمیندار آنجا شورش کردهاند میگوید (نقل به مضمون) هرچیز یک وجه خیر دارد و یک وجه شر، بستگی دارد از کدام طرف دیده شود، لشکرکشی من به طالش به نفع مردم نیست، اما زمیندار آنجا از این اتفاق نفع میبرد و این وجه خیرش است!. بله... همهی ما یک میرزایوسف آزادیخواه و وطن دوست داریم که برای تبدیل شدن به یک آدمکش کور، زمینههای فرهنگی و اجتماعی زیادی در این مُلک برایش مهیاست: میل عجیب ما به تبدیل شدن به آنچه گروه و قبیله مان میخواهد که منجر به ندیدن حق و نسبی گرایی اخلاقی میشود میل مان به دور زدن قانون و بی قانونی (که در حاکمیت و ملت هرکدام به نوعی خودش را نشان میدهد) عجول بودن، اعتقاد نداشتن به تغییر تدریجی و میل به تغییر همه چیز با یک تغییر طوفانی و انقلابی و از همه مهمتر به رسمیت نشناختن تکثر و بلد نبودن «گفتگو». هرچند یوسفِ این مُلک برای شناختن راه از چاه، میراث بزرگی از حکمت و انسانیت در اختیار دارد اما چه کنیم که همیشه دامها نزدیکتر و چاهها بزرگترند. برای عزیز شدن یوسفِ ایران راه بلندی درپیش است، باید مراقب تله های تاریخی مان باشیم چون هیچکس قول نداده همهی یوسفها پس از افتادن به قعر چاه، عزیز شوند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.