یادداشت محمد سعید میرابیان
1403/9/5
گاهی یک تصمیم اشتباه، پنجرهای از درک برای تو باز میکند... شخصیت اصلی–که در سراسر داستان «تو» خطاب شده–در دانشگاه سوربن جامعهشناسی میخواند تا اینکه روزی تصمیم میگیرد سرِ جلسهٔ امتحان حاضر نشود و درسش را نیمهکاره بگذارد. این تصمیم ناگهانی سلسلهجنبان رشتهای از تصمیمها میشود که همگی یک ایده را تعقیب میکنند: گسست مطلق از جهان و بیاعتناییِ محض به آدمها و پیشامدها. اما تا کجا میتوان به همگان «نه» گفت؟ مردی که خواب است، بدون ادعا شرححال همه ماست. انسانهایی مانند "مورسو" بیحس و ندانمگرا و حیران میان تمام رخدادهای روزمرهمان. نه میتوانیم از آنها اجتناب کنیم نه میتوانیم درکشان کنیم. ● دانشجوی جامعهشناسی دانشگاه سوربون بودن شخصیت اصلی. ● "تو" خطاب شدن شخصیت اصلی در تمام داستان. ● بیاهمیت بودن جهان واقعی و بیخوابی همه اینها تداعی کننده انسانِ ازخودبیگانهِ دنیای مدرن است. موجودی سیاه و توخالی که همه ما ناخودآگاه با او همزادپنداری میکنیم. همه اینها باعث میشن اینکتاب یکی از لذتبخشترین تجربههای رمان خوندن من
(0/1000)
محمد سعید میرابیان
1403/9/5
2