یادداشت هدی اسماعیلنیا
1403/1/7
4.0
32
"فداکاری مظنون x" اولین داستانیه که تو سبک جنایی خوندم. و باید بگم علیرغم اینکه تا حدی حدس زده بودم که آخرش چی میشه، برام خیلی هیجانانگیز بود. اینکه گفتم تا حدی قابل حدس بود، اصلا ناامیدتون نکنه چون به اندازهی کافی چیزهایی هستن که نمیدونید و قراره در ادامه شگفتزده بشید. ------------------------- ابتدای داستان با هویت قاتل و انگیزهش از قتل آشنا میشیم و در ادامه شاهد کارآگاهبازیهای پلیس برای کشف حقیقت هستیم. و ایشیگامی هم شخصیتیه که کل داستان حول نبوغ اون میچرخه و واقعا شایستگی این رو داره که ایستاده براش یه کف مرتب زد. :)) و به نظرم ماجرای اصلی داستان، جدای از کشف ماجرای قتل شاید کشف هویت پیچیدهی ایشگامی باشه. ------------------------- اگر از این تستهای روانشناسی آنلاین داده باشید، اکثرا توی نتیجه، منطق و احساس روبهروی هم قرار میگیرن و درنهایت توی این رقابت تنگاتنگ، یکی بر اون یکی غلبه پیدا میکنه و من همیشه برام سوال بوده که آیا واقعا آدمی که خیلی منطقیه نمیتونه درآن واحد خیلی احساسی باشه؟ آیا واقعا منطق و احساسات نمیتونن خوش و خرم و دستدردست، دوستانه با هم زندگی کنن؟ این موضوع توی شخصیت ایشگامی برای من کاملا نمود پیدا کرد و من برخلاف نظر یوکاوا که معتقد بود تمام وجود ایشیگامی منطقه و احساسات با اختلاف خیلی زیاد توی جایگاه دوم قرار دارن. معتقدم که داستان از جایی شروع میشه که احساسات ایشیگامی بر منطقش چیره میشن. جایی که شاید راه منطقی و اخلاقی اعتراف قاتل باشه اما ایشیگامی تصمیم میگیره تا به خاطر احساساتش، با نهایت دقت و ذکاوت نقشهای رو طراحی کنه تا یاسکو رو از این مخمصه نجات بده. این بخش از هویت ایشیگامی از نیمهی داستان کمکم خودش رو بروز میده و آخر داستان به اوج خودش میرسه که حقیقتا باید خون گریست. :'))) در آخر این رو هم اضافه کنم که به نظرم آقای هیگاشینو که انقدر خلاقه، میتونست یه اسم بهتر برای داستانش انتخاب کنه. همچنین دلم میخواد به پایان کتاب هم یه گیری بدم اما اونقدر زخمیم کرده که تصمیم گرفتم سکوت پیشه کنم. :')
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.