یادداشت مغربی

مغربی

1402/06/03

                سومین جلد از مجموعه کتاب های استعمار با عنوان 
شکار انسان(برده داری) 
تازه اوایل این جلد از کتابه، اما من حالم خوب نیست از مطالعه این جلد 
صفحه ۲۵رو با هم بخونیم 
نمیتوانم کثیفی سر و تن این برده ها را توصیف کنم. بر تمام تنشان زخم های شلاق دیده میشد. مگس هایی که ان ها را دنبال میکردند. از خونی که از این زخم ها جاری بود تغذیه میکردند و همین وضع، زخم های انها را دردناک تر میکرد. هر نگهبان، یک تفنگ، یک چاقو و یک نیزه همراه داشت. 
من به یکی از انها گفتم اینها نمیتوانند با این وضع بار حمل کنند. او لبخندی زد و گفت چاره ای ندارند. یا باید بروند، یا بمیرند. 
گفتم اگر انقدر بیمار شوند که نتوانند راه بروند، چه کار میکنی؟ 
گفت سریع با یک نیزه کار را تمام میکنم. 
هر یک از زن ها یک عاج بزرگ را هم بر دوش میکشید. بعضی از انها بچه ای را هم در آغوش داشتند. 
از نگهبان پرسیدم اگر آن قدر ضغیف شوند که نتوانند عاج را حمل کنند، چکار میکنید؟ 
نگهبان گفت: نمیتوانیم یک عاج ارزشمند را بر زمین بیندازیم و برویم. 
ما بچه را با نیزه میکشیم و بار او را سبک میکنیم. 
اول عاج، بعد بچه. 
        
(0/1000)

نظرات

استعمار تاریخ تلخی داره؛ ولی تجربه تلخی خوندنش برای تجربه نکردن تلخی تکرار شدنش می‌صرفه...