بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت کمیل مزرعی

                «بر اسب ِخویش سوار شد و آهنگ ِقتال کرد.
مقابلِ مردم بایستاد:
شمشیر ِبرهنه در دست، نومید از زندگی، آماده‌ی مرگ.»

آدم این سطرها را می‌خواند، پر می‌شود از حیرت. پر می‌شود از وحشت. پر می‌شود از غم و اندوه.
آدم تنها صفحه‌ی قرمز این کتاب را می‌خواند، قهرمان‌ همیشه در اوج‌ش از صحنه بیرون می‌شود. با خنجر. از قفا. آدم تحمل‌ش تمام می‌شود و امیدش از دست می‌رود. برای همیشه!
و همین صفحه‌ی قرمز بساط غم‌آلود بودن را و تنها شدن را برای همیشه در قلب آدم برپا می‌کند.
آه از محاسن ایستاده در باد. روی نیزه.
.
عالی‌تر از این منبر می‌توان جایی پیدا کرد؟
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.