یادداشت
1402/11/1
4.0
3
رمان برف خیلی عجیب بود. یه داستان سوررئال و پر از استعاره که در ظاهر تقابل مرگ یا بهتره بگم "مردهگی" در برابر حیات یا "زندهگی" رو به چالش کشیده بود. دو نکته؛ دو کلمه مردهگی و زندهگی رو مخصوصا اینطور نوشتم تا توجهتون به صفتهای مرده/زنده جلب بشه و کیفیتی که میتونن در تقابل با هم داشته باشن. و نکته دوم اینکه کتاب به نظرم "در ظاهر" به این دو مسئله و تقابلش پرداخته. اما با اون همه استعاره و تمثیلی که داشت، به نظرم اومد پر از کنایههای سیاسیه. با توجه به نویسنده (مهاجرانی) و ویراستارش (کدیور) و زمان نوشتن و انتشارش (سال ۸۳ منتشر شده) به نظرم به فضای داخلی ایران طعنه میزنه. شخصیت اصلی فردیه به اسم نورانی. مرادش پیرمردی ۸۰ سالهاس به اسم بیانی. بدمن داستان فردیه به اسم قدرتی که اواخر داستان می فهمیم فقط یه قدرتی نیست و مثل اون زیادن. و این قدرتی خودش دستنشانده یه کساییه که هیچی ازشون نمی فهمیم. اون بالادستیهای ناشناس یه سری آدم رو دور و بر قدرتی گذاشتن که یاور نامیده میشن. یاورها آدم حسابی بودن اما به مرور تبدیل شدن به موجوداتی یک شکل و بیهدف و نفرتانگیز که حتی جرات ندارن خودشون رو آزاد کنن. نورانی هم نزدیک بوده مثل اونا بشه. آدم منفعلی هم هست و فقط مثل یه شاهد نظارهگره و هیچ کار خاصی نمیکنه. تنها حرکتی که میزنه آخر داستانه. اونم در واقع راهکار بیانی رو تکرار می کنه و در کنار بقیه جشن زندهگی راه میندازه. همه اینا تو یه روستایی هستن که به خاطر برف شدید محصور شده و راه ارتباطی با بیرون ندارن. شخصیتپردازیها عمیق نیست. با کلی سوال باقیمونده برای خواننده داستان تموم میشه. اما توصیفهای قشنگی داره. بعضی حس و حالهایی رو که هر آدمی تو درونش حس میکنه خوب باز کرده بود. کشش هم داره اما تهش اون همه سوال بیجواب آزاردهنده است.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.