یادداشت مصطفا جواهری

                احمد محمود برای من نویسندهٔ مورد احترام، ارزشمند و بزرگی است.

و این، بخش سخت ماجرا است. اینکه نوشته‌های آدم بزرگی مثل محمود، برایم دلچسب نیست. چه در فرم و چه در محتوا.
راستش را بخواهید اصلا هم قصدم این نیست که بخواهم برخلاف جهت رودخانه شنا کنم و این صحبت ها...

فارغ از هرزه‌نویسی‌های پرتراکم که هیچ نفهمیدم چه پیشبردی در داستان دارد، رمان کاملا دوپاره است. تحول خالد برایم غیرقابل لمس است. داستان علیرغم اینکه در اهواز دارد اتفاق می‌افتد اما با یک اهواز بی‌شخصیت روبرو هستیم که هیچ کنش و واکنشی ندارد. خبری از لهجه نیست. چرا یک آدم درست در بین همسایه‌ها وجود ندارد؟ همه یا هیز و چشم‌چران و زنباره هستند، یا بدکاره. داستانی که اینقدر نمادین است، مادرش فقط بلد است دعا بخواند؟
چرا انقدر پرگویی؟ اگر دو فصل اول را حذف کنیم اصلا چه خللی در داستان به وجود می‌آید؟ و کلی سوال بی‌جواب دیگر...


آقای محمود.
من از شما نمی‌بُرم و سراغ باقی کتاب‌هایتان هم می‌آیم. بلکه با شما آشتی‌ام بشود...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.