یادداشت شراره
1403/4/30
کتاب ساده روون و جالبی بود و نویسنده دیدگاه متعادلی داشت به موضوعات... نویسنده درباره جملاتی از فلاسفه که در دوره های مختلف جوانی تحت تاثیرشون قرار گرفته و توی دفترچش یادداشت کرده صحبت میکنه و اون جملات را تحلیل میکنه و نظرش را درباره دیدگاه اون فیلسوف بیان میکنه...همین که نویسنده شخصیت افراطی نداره و از هر نظریه بخش های خوب و مثبتش را برات روشن میکنه و دید جدیدی بهت میده و میتونه شروع خوبی باشه برای آشنا شدن با دیدگاه فیلسوفهای مختلف...و یک جورایی نحوه تحلیل این جملات قصار را بهت یاد میده تا توی تله نیوفتی و الکی تحت تاثیرشون قرار نگیری.... چند جمله از کتاب: کامو در رمان بیگانه نوشت: اگر در جست و جوی معنای زندگی باشید هرگز زندگی نخواهید کرد. همین موضوع را از زاویهی دید متفاوتی بیان میکرد. معنی زندگی،چیزی نیست که بتوانیم جست و جو و کشفش کنیم چیزی است که شخصا بایستی خلقش کنیم. این مفهوم اگزیستانسیالیستی از آنایده هایی بود که ذهن مرا سخت درگیر خودش کرد.این که معنای زندگی چیزی نیست که قرار باشد آن را جستوجو کنیم بلکه چیزی است که بایستی شخصا آن را خلق کنیم. اما طبیعت این خود واقعی که انسان شجاع در جست و جوی آن است چیست؟ نیچه معتقد است چیزی که انسان در اعماق وجودش کشف میکند خیلی زیبا نیست.او مینویسد اگر واقعا من با کمال صداقت درونم را مطالعه کنم در اعماق وجودم مرد دیوانه،هوس باز،بی اخلاق شکمباره و جنایتکاری را کشف میکنم.آنگاه آماده میشوم تا با طبیعت واقعیام زندگی کنم. آبراهام مازلو:(تمایل برای خودشکوفایی تمایلی برای این است که فرد بیشتر و بیشتر خودش باشد تا تبدیل به کسی بشود که قادر است تبدیل به آن کس شود.) او معتقد بود که خودشکوفایی بایستی هدف نهایی هر درمانی در حوزهی روان وذهن باشد. لئوپاردی ،بدبینی با روحیهی یک برنده است.او می گوید: هنگامی که ما درک کنیم که زندگی و زیستن محکوم به نا امیدی همیشگی است،میتوانیم به آن بخندیم و در این زمان لذت واقعی به شیوهای آیرونیک آغاز میشود.مشابه آن مثلی که میگوید زندگی شاید آن جشنی نباشد که فکرش را میکردیم اما حالا که به آن دعوت شدهایم بگذار تا میتوانیم برقصیم. لئوپاردی: کسی که جسارت خندیدن را دارد ارباب جهان است چون آمادهی مردن است. لئوپاردی:اگر تمام چیزی که امورات دنیا میخواهید کسب لذت است ،هرگز آن را نخواهید یافت.تمام چیزی که در پی استمرار در لذات زودگذر کسب میکنید سرخوردگی و ملال است. به بیان دیگر سعادت جویی یک بنبست تضمین شده است اما اگر دنبال سعادت نباشید لحظات خوب و لذت بخشی برایتان اتفاق میافتد. لئوپاردی معتقد است که لذات مورد نظر ما تنها موقعی در دسترس مان هستند که ما عاجز از لذت بردن از آن لذت باشیم.آدم های پیر به خصوص افرادی که پس از سن میان سالی به ثروت و شهرتی رسیدهاند خوب معنای این جمله را میفهمند. وودی آلن: بزرگترین حسرت من در زندگی این است که چرا کس دیگری نیستم. راسل تنها حرف سقراط را تایید نمیکند که میگفت :زندگی که در آن از اندیشیدن خبری نباشد ارزش زیستن ندارد. او تصور میکند که تفکر در ذات خود لذت بخش است.دقت کنید که این حرف را برتراند راسلی میزند که معشوقهای فراوان و زندگی جنسی فعالی داشته نه اپیکوری که کلا ذات جسمی را تعطیل کرده بود. راسل: انسانی که کوچکترین آشناییای با فلسفه ندارد در تمام طول زندگیاش اسیر جهل........ یکی از خوبیهای رفقای قدیمی و صمیمی این است که شما میتوانید پیش آنها،خود خرتان باشید.(رالف والدو امرسن فیلسوف آمریکایی) در زبان ما به زیبایی و ظرافت دو وجه تنها بودن در نظر گرفته شده:از لغت انزوا برای بیان درد تنها بودن و از لغت خلوت برای بیان شکوه تنها بودن استفاده میشود.(پل تلیش؛استاد الهیات) انیشتین:در خلوت و تنهایی زندگی میکنم که در ایام جوانی و شباب، دردناک و در روزگار بلوغ و کمال،دلپذیر است. از منظر جهان هستی حیات یک انسان اهمیت بیشتری از حیات یک صدف ندارد.دیوید هیوم بعید میدانم.این طرز تلقی شباهتی به افکار و عقاید هیوم ندارد.او یک فیلسوف بدبین بود به گمانم بیشتر منظورش این بوده آن بیرون خیلی خیلی بزرگ است و هر یک از ما خیلی خیلی کوچک. زندگی ما بسیار کوتاه و زمان بی آعاز و بی پایان است پس شاید زندگی فردی ما آنقدر ها هم که دوست داریم و فکر میکنیم مهم نباشد. هیوم اشاره میکندکه اگر جهان هستی بر اساس یک نقشهی بزرگ عمل میکند ما صرفا پیچ های بسیار ریزی در یک ماشین عظیم هستیم. اما اگرهمه چیز این جهان پدیدههای تصادفی باشد زندگی ما هم چیزی بیشتر از یک اتفاق ساده نیست. اتلاف وقت ،وقتی که لذت بخش باشد دیگر اتلاف وقت نیست. حقیقت این است که کسی که میخواهد به هر قیمتی اعمال فاضلانه انجام دهد،در میان جماعت بسیاری که فضیلتی ندارند،دچار رنج و اندوه میشود،در دنیایی که آدمهای بدکار ادارهاش میکنند،غیر قابل تصور است که حاکم واقعا درستکار برای مدت زیادی دوام بیاورد.(نیکولو ماکیاولی،فیلسوف و سیاستمدار ایتالیایی) حتی در تاریکترین لحظات زندگیام نمیتوانم به این فکر کنم که زندگی دختر یا نوهام بی معناست.حیات و وجود آنها به زندگی خود من مفهوم میدهد و آن را پر معنا میکند.چگونه و چطور چنین مخلوقات زیبایی میتوانند بیاررش و ناچیز باشند؟ خوب عرفان دقیقا چیست؟لودویگ ویتگنشتاین به زیبایی آن را این گونه توصیف کرده:عرفان در پی این نیست که بگوید جهان چگونه هست و چگونه باید باشد،بلکه در پی آن است بگوید جهان همین است که هست. خواندن اندکی فلسفه،ذهن انسان را به الحاد و بی خدایی سوق میدهد ولی مطالعهی عمیق و دقیق فلسفه ذهن انسان را متمایل به پذیرش مذهب میکند.(فرانسیس بیکن،دانشمند و فیلسوف انگلیسی) شما از موادی ساخته شدهاید که عمری به قدمت این سیاره و به قدمت یک سوم عمر کهکشان دارند.گرچه این نخستین بار است که این اتم به شکلی کنار هم جمع شدهاند که شما را تشکیل دهند.(فرانک کلوز،فیزیکدان ماتریالیست بریتانیایی) مرگ رویدادی در زندگی نیست.ما زندگی نمیکنیم تا مرگ را تجربه کنیم.اگر ابدیت را بی زمانی معنا کنیم نه مدت زمانی نامحدود،آنگاه زندگی ابدی متعلق به کسانی است که در حال زندگی میکنند.زندگی ما پایانی ندارد همانطور که میدان دید ما مرزی ندارد.(لودویگ ویتگنشتاین،فیلسوف اتریشی بریتانیایی) حتی وقتی فکر میکنیم به طور کامل کنترلمان را روی زندگیمان از دست دادهایم هنوز میتوانیم بر نگرش و دیدگاهمان نسبت به زندگی کنترل داشته باشیم.میتوانیم فقط و فقط از حیات و وجود خشک و خالیمان در این جهان کشف معنا کنیم.این آزادی و اختیاریاست که هیچکس نمیتواند از ما بگیرد. سارتر مخالف است که انسان سازنده محیط خویش است و طراح عنصر وجودی خود ،فرانکل میگوید: انسان ماهیت خود را آن چنان که هست وآنچه که باید بشود،باید در وجود خود جست و جو کند و معتقد است که هستی،ساخته و پرداخته خود ما نیست بلکه باید آن را کشف کنیم. فیلیپس: نمیخواهم بگویم که خودشناسی امری بیفایده است.اما نیاز داریم بدانیم که چه هنگام خودشناسی مفید است و چه موقع نیست. در برخی شرایط و موقعیت ها چالش شناخت یک تجربه باعث عدم تمرکز بر حس کردن و درک آن تجربه میشود. روانکاوان میگفتند که شناسایی منبع و سرچشمه عادات و احساسات بدمان اولین گام در راه رهایی از شر آنهاست و بعد از اتمام رواندرمانی بیمار مطب روانکاو را آگاه و مستقل ترک میکند در حالی که آماده برای پیشرفت و رهایی از اضطراب ها شده.گمانم اگر کتاب از دست رفتهی فیلیپس را نمیخواندم نمیتوانستم حس بهتری در مورد خودم داشته باشم و شاید هنوز با تاثیرات بد و منفی آن جلسات روانکاوی دست به گریبان بودم. یک خارجی بیرون در خانهاش در لندن ایستاده بود و مشت مشت دانههای ذرت روی زمین میپاشید.یک انگلیسی که از آنجا عبور میکرد پیشرفت و از او دلیل این کارش را پرسید.خارجی جواب داد :برای دورنگه داشتن ببر ها. مرد انگلیسی با تعجب گفت این جا که ببری نیست. خارجی جواب داد :پس معلوم است که این روش موثر است. این واقعیت که یک بدبختی بزرگ بر سرمان نمیآید به هیچ وجه دلیل این نیست که ما عملا روش معقولی در برابر آن در پیش گرفتیم. اگر شما معتقدید که حس بد و نگرانی شما قادر به تغییر واقعهای در گذشته یا آینده خواهد بود حتما ساکن سیارهای دیگر با سیستم سازوکار واقعیت متفاوتی هستید.(ویلیام جیمز،فیلسوف آمریکایی) جیمز :عقل سلیم و حس طنز یک چیز هستند با دو سرعت متفاوت؛حس طنز عقل سلیمی است که میرقصد. زندگی را نه حاصل تقدیر و تدبیر که نتیجه اراده و اتفاق میداند و به چیرگی اراده بر اتفاق هم خیلی تاکید دارد....مسئولیت احساسات ما مستقیم با خودآگاهمان است. زندگی من سرشار از بدبختیها و مصایب هولناکی بود که تقریبا هیچکدامشان رخ نداد.(میشل دو مونتانی،فیلسوف قرن شانزدهمی) هرکاری را طوری انجام بده که انگار قرار است آخرین کاری باشد که در زندگیات انجام میدهی.(مارکوس اوریلیوس،فیلسوف و امپراطور رومی) در زمان حال زندگی کن. با هر موجی درگیر شو. ابدیت خود را در تک تک لحظات جست و جو کن. ابلهان بی توجه در جزیرهی فرصت های خود ایستادهاند و چشم به سرزمین دیگری دارند،سرزمین دیگری در کار نیست زندگی دیگری جز این در کار نیست.(هنری دیوید تورو) برخی از افراد از زمان حال فاصله میگیرند چون طالب و مشتاق چیزی بیشتر و بهتر از چیزی هستند که اکنون و اینجا در اختیارشان است.گروهی مثل من به خاطر( بعدش چی؟) از اکنون فاصله میگیرن،گروهی دیگر نیز با این دید که زندگی مرحلهای برای آماده سازی است:از آماده شدن برای شام بگیرید تا زندگی پس از مرگ... البته یک زندگی بدون پیش بینی و پیشگویی آینده اشکالاتی جدی دارد.به طور مثال وقتی حوالی شام گرسنه میشویم اگر از قبل فکرش را نکرده باشیم ممکن است گرسنه بمانیم. ... وقتی ما در اکنون و اینجا غرق میشویم عمیقا از گذشت زمان و تغییرات آگاه میشویم.لذت بردن از قطعه موسیقی ،نسیمی خنک،صدای چک چک باران روی سقف،صدای آواز پرندهها...اینها از جمله چیزهایی هستند که خوشی های کوچک زندگی محسوب میشوند.بله،خدای خوشبختی خدای خوشی های کوچک است ،اما گذرا بودن تک تک این خوشیهای کوچک،ناخودآگاه ما را به این نتیجه میرساند که همه چیز یک روز تمام میشود.همه چیز از جمله زندگی ما.تمام لحظات این جا و اکنون به نقطهی پایانی میرسند که همانا نقطهی پایان زندگی خود ماست. بسیاری از متفکران اگزیستانسیالیست معتقدند که مواجههی مستقیم با مرگ تنها راه مطمئن زیستن در اکنون است،هرچند که مطمئنم سارتر با آن عینک نمره بالا و فیزیک شکننده و لاغرش هیچگاه موجسواری روی آتشفشان را به عنوان گزینه مناسب برای زیستن در اکنون در نظر نداشت. اگر انسان از آزادی بی حد و حصری برای خلق خود و ارزش هایش دارد پس چرا خودش را از شر گناه خلاص نمیکند؟ پاسخ نیبور این است که حتا اگر انسان به معنویت و مسائل الهی بیندیشد کماکان اسیر ذهن محدودی است که نمیتواند بستر مناسبی برای درک مفاهیم آسمانی و فهم ارزش های عالی و کمالگرا فراهم کند.درک کامل گناه ورای فهم ماست. تا زمانی که ما (افکار ما) محصول فرهنگ جامعه پیرامونمان باشد نمیتوانیم ارزشها و باورهای آن را زیر سوال ببریم.(نیچه و نیبور) به هر فیلسوفی که گمان میکند تمام جواب ها را در آستین دارد بد گمانم.این توالی را بیشتر دوست دارم: پرسش،پاسخ و سک درباره صحت پاسخ... پرسش بعدی لطفا! این کاری است که فیلسوفان حرفهای به صورت تمام وقت انجام میدهند. لذتگرا بودن میتواند انتخاب مطلوبی برای همه باشد اما قضیه به این سادگی هم نیست.اتخاذ چنین تصمیم و رویکردی اغلب مستلزم چالش با قوانین و سنتهای فرهنگ،قبیله،مذهب،خانواده و جامعهی ماست.نیچه چنین چالشی را مرحلهای ضروری برای تبدیل ما به انسان کامل میداند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.