یادداشت سید حسین مرکبی

        فطرت:
در طول خواندن این کتاب، پرسش از فطرت گاه و بی‌گاه خودش را بر من تحمیل می‌کرد. روش فراگیر کتاب، پیکره‌محوری و تجربه‌گرایی بود اما گاهی به تقسیم‌بندی‌های فرهنگی جهان‌شمول و اصولا پرسش از امکان چنین تقسیم‌بندی‌هایی نقب می‌زد.
در انتهای کتاب صحبت از گستره‌ی «خود» در فرهنگ‌های مختلف و relational concept of person و خودهای گسترده‌تر از person به میان آمد. در این‌جا به نظرم دو نکته جای تحقیق دارد:
اول: در زبان قرآن، «نفس» فراگیرتر از شخص است و حد اقل و به ترتیب از عالی به دانی شامل چهار مرتبه‌ی کرامت، جان، جسم و مال می‌شود. حتی می‌توانیم تمام هستی را مراتب رقیق‌تری از یک نفس و هر نفس بدانیم. (طبعا برای تمام این ادعاها شواهدی وجود دارد.)
دوم: در قرآن فطرت الله، چیزی است که «ناس» بر آن سرشته شده‌اند و نه «مرء». یعنی انسان‌ها فطرت مجموعی دارند. البته تلقی ما از وجود فطرت فردی نیز در منظومه‌ی قرآن هست اما از آیه‌ی مشهور و یک‌تای فطرت استفاده نمی‌شود و می‌توان تلقی فردی از فطرت را یک غلط مصطلح نامید.
انتزاع:
درخشان‌ترین مفهومی که در کتاب با آن برخورد کردم ایجاد ارتباط میان قابلیت زبانی به‌مفهوم‌کشیدن جهان و انتزاع، با قابلیت ابزارسازی در انسان بود.
منزلت:
وقتی خواندم:«هنری ماین، حقوقدان انگلیسی، که در قرن نوزدهم می‌زیست، تحول از سنت به مدرنیته را مبتنی بر تحول از منزلت(status) به قرارداد(contract) می‌دانست.» نزدیک بود کتاب از دستم بیافتد! چه این که ساعت‌ها پیش از این، به ایده‌ی منزلت و قرارداد اندیشیده بودم. در قرآن آیه‌ای هست که می‌گوید:«پیمان‌هایتان را دست‌مایه‌ی تعدی میان خود قرار ندهید که مبادا گروهی از گروه دیگر برتر باشند.- لا تتخذوا أيمانكم دخلا بينكم أن تكون أمة هي أربی من أمة». این آیه به لحاظ ترتیب نزول، اولین آیه‌ای است که در آن از ایده‌ی «ربا» صحبت می‌شود و توجه به این نکته می‌تواند تصور از ربا را از یک حکم جزئی اقتصادی با یک مفهوم عظیم اجتماعی جایگزین سازد. به عبارتی نهی از «أكل ربا» در قرآن نهی از «بهره‌مندی از منزلت» و «تعامل از دو پایه» میان انسان‌هاست. این نهی، منحصر در امور اقتصادی نیست و حتی می‌توانیم ادعا کنیم بیش‌تر کارکرد آن اجتماعی است. تن دادن به مطلق هر کدام از دو گونه تعامل اساسی «منزلت» یا «قرارداد» که به ترتیب در جوامع سنتی(نه دینی) و مدرن آزموده شد، می‌تواند پی‌آمدهای ویران‌گری در جامعه داشته باشد و طرفه آن‌جاست که ما در حال استعمال ترکیبی از این دو ایده‌ی ویران‌گر هستیم.
دین و فرهنگ:
قضاوت‌هایی که در کتاب در مورد دین و کارکردهای آن وجود داشت در واقع قضاوت‌هایی صادق در مورد «دین به مثابه‌ی فرهنگ» یا «فقه» بود. البته رهایی از چنبره‌ی این ایده کار آسانی نیست زیرا در نگاه اول به نظر می‌رسد مثلا دین اسلام به آمده به ما بگوید گوشت خوک نخورید، شراب ننوشید و... که قابل انکار هم نیستند و عین «ترجمه‌ی» متن صریح قرآنند و مشکل درست همین‌جاست. قرن‌هاست متن اساسی اسلام یعنی قرآن نادیده انگاشته شده و فهم نشده، تا آن‌جا که امروز دست‌مایه‌ی ظاهری‌ترین و خشونت‌بارترین استنباط‌ها قرار می‌گیرد و هیچ راه گریز و خوانش و روش معقولی در برخورد آن جز «تاریخی»(و طبیعتا منقضی‌شده) انگاشتن آن وجود ندارد. غافل از این که اگر «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» به خرما ربط دارد و «اطلس نو بافت دلم» به اطلس ربط دارد، قرآن هم به گوشت خوک و شراب ربط دارد!
دین و جامعه:
تلقی پیوند میان پایبندی جوامع به ادیان یکتاپرست با خدای متشخص واحد قهار، با قابلیت تن دادن جوامع به فئودالیسم و سلطه‌ی سلطان نیز بسیار جالب توجه بود. گویا تغییر تلقی ما از خداوند، مثلا عبور از خدای متشخص و غایب و صنعت‌گر یهودی به خدای اول و آخر و ظاهر و باطن و لطیف اسلامی، می‌تواند پیامدهایی بسیار گسترده‌تر از آن‌چه به ذهن می‌رسد به دنبال داشته باشد.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.