یادداشت مانا
1403/5/31
عباس معروفی رو باید وقتی بخونی که غم داری. وقتی می خوای سوگواری کنی بابت کسی که دیگه نیست. من این کتاب رو با آگاهی نسبت به این موضوع شروع کردم و لذت هم بردم. هم گریه کردم، هم به یاد اون عزیز از دست رفته افتادم و خلاصه که یک روز تمام با خودم و دنیای معروفی تنهای تنها سر کردم و چقدر راضی ام از حس خوب اون روز. یه جاهایی یاد "سال بلوا" افتادم و یه جاهایی یاد "آخرین انار دنیا" و فصل آخر هم یاد اورهان در "سمفونی مردگان" بهترین کتاب معروفی . باقی متن هم خطاب من به"بادام"، می نویسم که اگه کتاب رو گم کردم یا هرچی، این تیکه بمونه: نام تمام زنده ها بادام است. برای تو که رفتی نمی شه کاری کرد. ولی برای خیلی های دیگه می شه. ولی خب، دیگه به اون ها دل نمی بندم. فقط براشون کار می کنم، که آرتیست بشن، گیتار بزنن، آواز بخونن، سفر برن، "قرابت" پیدا کنن با چیزی که دوست دارن! قضاوت نشن به خاطر چهره شون یا چشم های بادومی شون. تو رفتی! ولی خیلی ها هستن که مثل تو دلشون شکسته. برای تو که رفتی نمی شه کاری کرد. ولی یاد تو بذری می شه که من می کارم. اون قدر که یک باغ بادام بزرگ بسازم. باغی که باهاش تورو نامیرا کنم! جادوانه و ابدی ... مانا سی مرداد 1403 بیست آگوست 2024
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.