یادداشت مسعود بربر
1400/12/1
یکی دو داستان اول را که خواندم هی گفتم چرا این کتاب را باید بخوانم؟ و بعد هر چه به سمت آخر کتاب رفتم همه چیز بهتر و بهتر شد. یعنی میزان پیشرفت نویسنده در یک کتاب آن قدر شتابناک بود که چند بار تاریخ داستانها را چک کردم. داستانهای اول کاملا ایدئولوژیزده، کلیشهای، با آدمهای سیاه و سفید و فاقد ویژگیهای جالب توجه است اگرچه اغلب در پایان تصاویر تکاندهنده دارد. اما بعد از داستان علو هر چه پیش میرویم آدمها واقعیتر و زندهتر میشوند، جهان داستانها به یادماندنیتر میشود، و خواننده به تمدید اقامتش در کتاب ناگزیرتر تصاویر کتاب به ویژه در داستانهای پایانی بسیار خوب پرداخته شده و داستانها به شدت فضا دارند و شخصیتپردازیها خیلی خوب و زنده شده و پایان هر تصویر آدم را مبهوت و متوقف نگاه میدارد. آن گونه که خود آقای صفدری در جلسه چند روز پیشی که خدمتشان بودیم گفت آن زمان نه کتاب و نه کلاس آموزشی بوده و آن خامی نخست حاصل این و آن پیشرفت تند حاصل جویندگی ذهن خودشان بوده. از این فروتنی و از آن جویندگی بسیار باید بیاموزیم پ.ن. البته آن چه نوشتم به معنای آن نیست که میتوان یا خوب است کتاب را از نیمه آغاز کرد. جهان همان داستانهای آخر هم به دلیل بینامتنی داستانها (شخصیتها و مکانها و وقایع مشترک) در همان داستانهای اول شکل میگیرد. این هم اتفاقا از ویژگیهای کتاب است که جهان داستانش را هر بار از گوشهای مینگرد و با بهرهگیری از قوای مکانسنجی ذهن خواننده پله پله این جهان را در ذهن مخاطب بر میسازد
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.