یادداشت مهسا

مهسا

دیروز

شمال و جنوب
        یادداشتی بر شمال و جنوب:

شمال و جنوب، رمانی که نمی‌خواهم جزئیاتش را فراموش کنم. داستانی که فراتر از خودش نمی‌رود اما در ابعاد خود بسیار ژرف است. 
بوی گل‌های هلستون را می‌دانم و هوای آلوده‌ی میلتون را می‌شناسم. آدم‌ها واقعی‌اند، آدم‌هایی که به زیباییْ دارای شخصیتی پیچیده‌اند با این‌حال از سادگی لذت‌بخشی سهم می‌برند. 
«شمال و جنوب که از سال‌ ۱۸۵۴ تا ۱۸۵۵ در مجله‌ی چارلز دیکنز به‌نام کلام خانه، به روش سریالی (مسلسل‌، ماهانه و یا هفتگی) و سپس در قالب کتاب در سال ۱۸۵۵ انتشار یافت. تباین میان ارزش‌های مناطق روستایی جنوب انگلستان و شمالِ صنعتی، یک پیچیدگی روان‌شناختی دارد که بر رمان‌های جورج الیوت درباره‌ی زندگی ولایتی تقدم دارد.» 
مارگارت هیل دختری‌ست که اهل جنوب انگلستان است و به‌دلیل کناره گرفتن پدر کشیشش از کلیسا، با خانواده‌اش به شهر صنتعیِ میلتون در شمال انگلستان مهاجرت می‌کند. او شاهد ارتباط میان کارگران و اربابان، اعتصاب و خشم آن‌ها قرار می‌گیرد و هم‌زمان با دو نفر که نماینده‌ای از این دو قشر (کارگر و ارباب) محسوب می‌شوند، ارتباط برقرار می‌کند. جان تورنتون کارخانه‌دار و نیکولاس هیگینز، کارگر یکی از چندین کارخانه‌ی نساجی واقع در میلتون. 
رابطه‌ی مارگارت و جان اساس رمان را تشکیل می‌دهد و گفت‌وگوهای این دو سهم بسیار زیادی در جنبه‌ی اجتماعی و انتقادی رمان دارد. 
گسکل ترجیح می‌دهد حرف‌هایش را به‌جای آن‌که در جایگاه نویسنده و در توضیحات مطرح کند، آن‌ها را در نگرش و باور شخصیت‌هایش بگنجاند و در قالب گفت‌و‌گو انتقال دهد، در نتیجه مضامین موردنظر گسکل به‌همان اندازه‌ای که او می‌خواهد وسیع و کامل مطرح می‌شوند.
شمال و جنوب رمانی نیست که مطلقاً به وضعیت کارگران انتقاد کند، بلکه رمانی‌ست که مخاطب را هم وارد زندگی کارگر و هم وارد زندگی ارباب (در اصل کارخانه‌دار، ارباب لقبی‌ست که با آن مورد خطاب کارگران قرار می‌گیرند) می‌کند. همان‌طور که در جنبه‌ی عاشقانه‌ی آن، هم احساسات و تفکرات زن مطرح است و هم مرد. ما در شمال و جنوب به همان‌ اندازه که مارگارت را می‌شناسیم و با دغدغه‌های او آشناییم، با جان نیز آشناییم. چیزی که در اغلب رمان‌ها تنها یک طرف ترازو سنگین است. 
با آن‌که در بیان گسترده‌ رمانی اجتماعی‌ست اما در پس انتقادات و شرح وضعیت کارگران و اربابان، داستانی عاشقانه است، که مدت‌ها بود از یک داستان عاشقانه به این اندازه لذت نبرده بودم. دیگر نمی‌دانم غرور و تعصب را بیش‌تر دوست دارم یا شمال و جنوب را.

نگاه گسکل به زن، نگاهی مدرن و پیش‌روست و مارگارت شخصیتی استثنایی در رمانی قرن نوزدهمی به حساب می‌آید. دختری که ضعف‌هایش به اندازه‌ی توانش برای خواننده آشکار است.
ویژگی‌های خاص زیادی در نوشتار الیزابت گسکل وجود دارد؛ مانند نوع توصیف مکان‌ها و حالت‌های کاراکترهایش، شخصیت پردازی‌ها، طرح داستان و زنجیره‌ی ارتباطات که بهترین راه برای فهم آن‌ها خواندن خود رمان است.
پرتکرارترین واکنشی که بعد از تمام شدن کتاب داشتم این بود که می‌خواهم باز هم از گسکل بخوانم. اما فقط همین رمان از او ترجمه شده‌است. به نظر می‌رسد گسکل در ایران خوانندگان مشتاقی که لیاقت داشتن‌شان را ‌دارد، ندارد. با همه‌ی این‌ها شمال و جنوب به تنهایی و به مقدار بسیار زیادی جادوی کلمات نویسنده‌اش را آشکار می‌کند. احتمالا هرکسی که رمان را خوانده در پایان بابت فشار وارد شده به گسکل توسط دیکنز برای تمام کردن زودتر داستان، افسوس خورده است.
فکر می‌کنم ترجمه‌ای دیگر هم از این رمان وجود داشته باشد، اما من از ترجمه‌ای که خواندم راضی بودم.
      
41

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.