یادداشت شراره

شراره

1402/10/18

                چقدر خوب بود و چقدر قابل لمس و واقعی به نظر میرسید...
چقدر احساس همدردی داشتم با این آدما...الان هم دولت مردا دارن همین بلارو سر مردم میارن اوضاع را برای همه سخت کردن و درآمد مردم کمتر از مخارجشونه هم زمان مالیات هارو زیاد میکنن و ...و دنبال راه هایی متنوع برای دست کردن تو جیب مردم هستن...فرمول دنیا و قدرتمندا تغییری نکرده... 

نمیدونم زندگی کارگرهای معدن هنوزم اینجوری هست یا نه...یا تا چه حد به این روایت نزدیکه اما قلبم فشرده شد و دلم گرفت تو فصل سوم و تو فصل چهارم استرس گرفتم و میخواستم بدونم نتیجه این همبستگی و مقاومت چی میشه...منم امید داشتم به بهتر شدن اوضاع...انسان به امید زندست...امید میتونه سخت ترین شرایط را هم قابل تحمل کنه...
توی این داستان اتی‌ین خود انقلاب بود که کم‌کم وارد فکر و زندگی کارگرا شد و ایده‌ای جدید و رویایی تازه بهشون داد... 

و یه چیزی که اینجا خیلی مورد توجهم بود این واقعیت که تمام آدم هایی که فکر میکنید خیلی بیشتر از شما میدونن و به نظر میاد که میفهمن دارن چیکار میکنن در واقع اونا هم هیچی نمیدونن...اونا هم نمیدونن نتیجه چه خواهد شد حتی اگر با اطمینان بگن که میدونن...


        
(0/1000)

نظرات

امیل زولای بزرگ!