یادداشت معصومه توکلی

                خیلی شخصیت ها در کتاب بودند که آدم یادش نمی آمد کِی و کجا برای اولین بار به خواننده معرفی شده اند. وقایع توالی زمانی دقیقی نداشتند و از بعضی چیزها که بعداً اتفاق افتاده بودند، قبلاً ذکری به میان می آمد! خود شهید هم با همه جذابیتش تا پایان اثر ناشناخته و پرتناقض باقی ماند. و این آخری البته تفصیر نویسنده نیست. شهید رسول حیدری -کسی که وقتی در آن سرزمین دور شهید شد، درست همسن حالای من بود- احتمالاً همین قدر عجیب، پیچیده و در همان آن آشنا و ساده بوده. سهلِ ممتنع. مثل مرگش. و مثل زیستنش...

کاش درختی کهنسال در یکی از آن جاده های دورافتاده در بوسنی بودم و روزی را به یاد می آوردم که او از ماشین پیاده شد، کنار جاده نشست، به من تکیه داد و سیگاری گیراند. کاش خستگی اش را در من جا گذاشته بود. کاش آهِ سبکبارِ گریزپای او بودم...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.