یادداشت محمدمهدی فلاح

                کتاب به یکی از مهم ترین مسائلی می پردازد که چندی است لاقل ذهن من رو به خودش مشغول کرده؛ یعنی اینکه در ضمن علم به نسبی بودن فرهنگ های مختلف و مشروع شدن آن با روبرویی با مسائل مهاجرین و ...،  چگونه می توان برای صیانت از هویت (که شاید مهم ترین مسأله جوامع امروز است) از پایگاهی مطلق سخن به میان آورد. 
راه حل کتاب اخلاق است؛ راه حلی که مطلقا نمی توانم با آن همدل باشم. فارغ از اینکه اساساً تا چه میزان می توان دستاویز اخلاق شد، فرآیند استدلالی کتاب هم به نظر نامعتبر می رسد: در کتاب به صراحت از حداقلی اخلاقی به عنوان ذاتی بشری سخن به میان آورده می شود که به نظر ناموجه و غیرمعتبر است و بر همین سیاق است که در نهایت لیبرال دموکراسی به عنوان الگویی برای سیاست‌میانه‌روی معرفی شده و از آن دفاع می شود.
این سبک از ساده‌سازی مسأله رو شاید بشه به ژانری که کتاب در آن نوشته شده (یعنی مجموعه کتاب های تجربه و هنر زندگی که قصد نزدیک کردن فلسفه به زندگی هرروزه را دارد) تفسیر کرد و در نهایت با تسامح از کنار آن گذشت؛ ولی تعابیری در کتاب هست که با سبک نوشتاری برگر اساساً غیرهم‌خوان می‌نمود: عبارت های کتاب درباب مارکس و اصحاب «هرمنوتیک سوءظن» بیشتر شبیه گزیده‌نویسی ژورنالیستی است که از هیچ عمقی برخوردار نیست.
در عین حال نمیشه از نکات مفید ساده سازی مسأله هم غافل شد؛ در حالی که اساساً به نظر می‌رسه مشکل انسان های مقاوم دربرابر تأمل، صرفاً ثقیل بود متن ها نیست.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.