یادداشت مرتضی داوری

طبقات ناصری
        «سلطان محمود و محمد بیچاره»

 برای پی جویی نکته ای، به کتاب «طبقات ناصری» نوشته قاضی منهاج سراج که در سال ۶۵۸ق نوشته شده است مراجعه کردم. این کتاب دو جلدی به تصحیح عبدالحی حبیبی قندهاری در افغانستان به چاپ رسیده که جلد اول آن در سال۱۳۲۸ش و جلد دوم در سال۱۳۳۲ منتشر شده است. کتاب، نثری ساده و بسیار روان و شیرین دارد و از جمله تواریخ مهم و معتبر است.
 کتاب شامل تاریخ ۲۳ طبقه از جمله پیامبران و خلفای راشدین و سلسله های حکمرانی و پادشاهی است. کتاب از طبقه نخست یعنی پیامبران و از تاریخ آدم ابوالبشر می آغازد. اهمیت کتاب در این است که نویسنده، خود از رجال معروف زمانش بوده که با دربار سلاطین غور و آل شنسب، حشر و نشر داشته و تاریخ او جزو منابع دست اول در تاریخ غوریان و ملوک هند و مغول است.
 قاضی سراج در تاریخ خود از بیهقی نیز نام می برد و این گونه از او یاد می کند:«صاحب تاریخ ناصری، امام ابوالفضل بیهقی رحمه الله»، و از تاریخ بیهقی، جای جای، در بخش تاریخ غزنویان و پادشاهان نخست سلسله سلجوقی روایت می کند. البته گویا نقل او بیشتر نقل به مضمون است، چون شیوه و سبک نثر این نقل ها با سبک ساده نثر قاضی سراج تفاوتی ندارد.
 از جمله نکته هایی که او در طبقات از قول بیهقی آورده این است :«چون سلطان محمود انار الله برهانه، چهار هزار بنه سلجوقیان را از جیحون بگذرانید مهتر ایشان چهار تن بودند: یغمر و بوقه و کوکتاش و قزل و به اطراف خراسان مرغزارها بر ایشان قسمت فرمود.» که نام این چهار تن در تاریخ بیهقی موجود هم آمده است. 
در مقاله ای با عنوان «ماهیت ترکمانان عراقی و رابطه آنان با ترکمانان سلجوقی»(۱۳۹۲، مجله پژوهشهای تاریخی، دانشگاه اصفهان)، نویسندگان معتقدند سلجوقیان دارای دو شاخه بودند که اختلافاتی هم با هم داشتند و سلطان محمود در صدد بهره برداری از این اختلافات برای رهایی از شر ترکان سلجوقی بود. این چهار تن(یغمر و بوفه و کوکتاش و قزل) از جمله مهتران شاخه ترکمان عراقی بودند که یا از بنی اعمام طغرل و یبغو یا از زیردستان آنان بودند. 
از عبارتی در طبقات ناصری بر می آید که ترکان سلجوقی مهارت بسیاری در تیراندازی داشتند از جمله اینکه قاضی منهاج می نویسد ارسلان خان، حاجب خراسان، به سلطان محمود گفت: «رای من آنست که جمله (ترکان سلجوقی) را فرمان باشد تا در کشتی نشانند و غرق کنند، و انگشتان ابهام ببرند تا بیش تیر نتوانند انداخت». 

همچنین در تاریخ بیهقی نیز در توصیف لحظه ورود سلجوقیان به نیشابور آمده: «طغرل(سرکرده ترکمانان سلجوقی در حمله به خراسان و نخستین پادشاه سلجوقی که مزار وی در شهر ری است و به برج طغرل معروف است) ... با سواری سه هزار بود بیشتر زره پوش و کمانی به زه کرده داشت در بازو افکنده و سه چوبه تیر در میان زده و سلاح تمام برداشته ... و به باغ شادیاخ فرود آمد» که در این عبارت، بیهقی طغرل را همراه با کمان و سه چوبه تیر نشان می دهد.

نکته مهم در طبقات ناصری، درباره علت روی آوردن لشکریان و بزرگان دربار غزنوی به سلطان مسعود پس از مرگ سلطان محمود و بر تخت نشستن امیرمحمد است. سلطان محمود پسرش محمد را ولی عهد خود کرده بود و بنابر آن لشکر به سلطنت امیر محمد تمکین کردند، اما به دلیل جنگاوری و شجاعت مسعود و احتمالا ترس از او که به جانب غزنین لشکر کشیده بود، به امیر محمد خیانت کردند و او را از تخت فرو کشیدند. 

نکته گفتنی و تازه در طبقات ناصری آن است که قاضی سراج می نویسد پس از فروکشیدن امیر محمد از تخت، چشمان او را میل کشیدند و کور کردند، که این نکته در تاریخ بیهقی نیامده است. 
اینک سخنان قاضی سراج درباره امیرمحمد:
«جلال الدوله محمد، امیر فاضل و نیکو سیرت بود، و از وی اشعار عربیت بسیار روایت کنند، و چون سلطان محمود علیه الرحمه، پدرش از دار فنا(به دار بقا) رحلت کرد، سلطان مسعود برادرش به عراق بود، ملوک و اکابر مملکت محمودی به اتفاق، سلطان محمد را به تخت غزنین نشاندند در سنه احدی و عشرین و اربعمایه. او مردی نرم مزاج بود و قوت دل و ضبط ملک نداشت. جماعتی که دوستداران مسعود بودند، به نزدیک او مکتوب فرستادند به عراق، و سلطان مسعود از عراق به عزیمت غزنین لشکر کرد...و علی قریب حاجب بزرگ بود و سرلشکر، چون به تکیناباد رسید، خبر آمدن مسعود به لشکرگاه سلطان محمد رسید، محمد را بگرفتند، و میل بکشیدند و محبوس کردند». قاضی سراج در صفحه بعد این مطلب، به صراحت می گوید که امیرمحمد مکفوف البصر بود(یعنی نابینا بود). 

سخنان قاضی سراج در وصف شجاعت مسعود:
«در شجاعت ثانی رستم بود. گرز او را هیچ مرد به یک دست از زمین برنتواستی گرفت». به گفته قاضی سراج، امیر مسعود و امیرمحمد هر دو در یک روز به دنیا آمده بودند.

نکته دیگر آنکه قاضی سراج می نویسد که بونصر مشکان می گوید چون سلطان محمود بر شجاعت فرزندش رشک می برد، پیوسته به مسعود سرکوفت می زد و محمد را عزیز می داشت تا به جایی که از خلافت بغداد التماس کرد که این محمد و لقب او را بر لقب و اسم مسعود در مخاطبه مقدم دارند. چون این فرمان و مثال داده شد، بر دل بونصر مشکان و «جمله ملوک و اکابر» گران آمد، چون آثار سلطنت و شهامت را بر ناصیه مسعود می دیدند. از این رو، بونصر از این امر پیش مسعود گله می کند، اما مسعود، بونصر را دلداری می دهد که هیچ غمناک مباش که شمشیرها راستگوتر از این نوشته ها و فرمان هایند. منهیان و جاسوسان، سلطان محمود را از خلوت مسعود و بونصر مشکان خبر دادند. بونصر مشکان هم از ترس سلطان محمود، همه ماجرا را به او می گوید. سلطان محمود به بونصر مشکان می گوید من هم می دانم که در همه ابواب، مسعود بر محمد برتری دارد و پس از مرگ من، ممالک به مسعود می رسد، اما «این تکلیف برای آن می کنم تا این محمد بیچاره در عهد من، اندکی حرمتی و تمتعی بیند، که بعد من مسلمش نخواهد شد.
اکنون پرسش این جاست که سلطان محمود که «این محمد بیچاره» را می شناسد، چرا با دست خود اسباب بیچارگی او را زودتر فراهم می کند؟

آدرس کانال من در ایتا:
@joreeha1
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.