یادداشت سهیل خرسند

ماهی و جفتش
        من نمی‌دونم اسم این رو باید چی گذاشت٬ راستش نه میشه بهش گفت کتاب نه میشه گفت داستانِ کوتاه٬ به نظرم حکایت٬ نه نه بهتره بگم حکایتِ کوتاهِ ماهی و جفتش از مردی نقل میکنه که در تنهایی به اندازه‌ای در افکارش غرق شده که وقتی به اون ماهی نگاه میکنه در خیالش اون رو جفت می‌بینه برای همین هم بعد اینکه پسربچه بهش گفت که اون ماهی یه دونه هست و جفت نیست رفت به سراغ یک آکواریومِ دیگه چون اون صرفا در اون لحظه به فکر تنها یا جفت بودن ماهی نبود و فقط و فقط اون اکواریوم‌‌ها و ماهی‌های درونشون٬ نزدیک‌ترین چیز به او بودند و او به دنبالِ این بود که طعمِ شیرینِ باهم بودن و رهایی از تنهایی رو در افکارش حس کنه
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.