یادداشت محمد خزائی

        خواندن کلیدها در روزهای انتشار ابراهیم.


«مخاطبان مثل کودکانند. اگر نیاز باشد باید به آن‌ها سخت گرفت و اگر تکالیفشان انجام ندهند، باید گوششان را کشید. اگر مردم حاضر نمی‌شوند به حمام بروند و درس‌هایشان را مرور کنند و مثل حیوانات قطبی، نه ماه در سال می‌خوابند، باید با آن‌ها چگونه رفتار کنم؟ باید رویشان را ببوسم و آن‌ها را غرق هدیه و پول کنم؟»
این‌ها را نزار قبانی، یکی از بزرگ‌ترین و مؤثرترین شاعران معاصر دنیا می‌گوید، کسی که از کشورش تبعید شد؛ چرا که به تقلب اعتقادی نداشت و با سنجاق کلمات مدام بر تن پررخوت ملتی می‌زد که از خواب زیاد تنشان به زمین چسبیده بود.
نزار را تبعید کردند و حالا محسن چاوشی را بایکوت و سانسور می‌کنند و ابراهیمش را تکه تکه.
چه فرقی است بین این‌ها و آنها؟
آیا ما واقعاً از مواجهه با حقیقت هراسانیم؟
ولی به هر حال هنر وظیفه‌اش را انجام می‌دهد و ابراهیم راه خود را می‌یابد. ابراهیم تبر است که بت‌های سخت‌مان را به نرمی می‌شکند و بعد روی دوش خودمان باقی می‌ماند و همین خیلی‌ها را عصبانی می‌کند. اما آیا این جماعت غضبناک مردمند؟ مردم هم ناراحت‌اند از ابراهیم یا به قول نزار «مردم شاعری را که در بدنشان سنجاقی فرو کند و آن‌ها را با حقیقت روبرو کند، به شاعری که در ورق‌های بازی تقلب می‌کند و با حیله و ترفند بازی می‌کند، ترجیح می‌دهند»؟
راستش من فکر می‌کنم مردم هنوز کودکند، جای خوشحالی دارد! کودک بیشتر از آنکه از تقلب لذت ببرد، دیدن حقیقت را ترجیح می‌دهد.
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.