یادداشت سینا معروف

                بعد از چند یورش ناموفق به کتاب و هر بار تکرار خواندن  ده صفحه اول و از بَر شدنِ بندِ «هیچ وقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع حس بویایی‌اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش»، تصمیمِ کتاب‌افکنی برای شروع، ادامه و اتمام خواندن این کتاب گرفتم. گردنه‌ی ده صفحه اول کتاب را که رد کردم، مسیر خواندن کفی شد؛ راحت و هموار؛  تا  آخر، به جز چند سربالایی که به لطف ترجمه عالی آقای خاکسار به مشکل دیگری برخورد نکردم.
نکته مهم برای سخت خواندن این کتاب در شروع دفعات قبلی، به نظرم این بود که در زمان نامناسب و بدون داشتن آگاهی‌های پایه از فلسفه و سبک طنز سیاه جاری در کتاب برای خواندن اقدام کردم.
در میان همه داستان‌های پدر پسری که خواندم، کم‌نظیرترین توصیف و اتفاق‌ها از روابط بین پدری فلسفه‌دان و پسری نیمه فیلسوف روایت شد. کتاب هم‌زمان با روایت ماجراهای عجیب، جالب و هیجان‌انگیز، پر از مفاهیم فلسفی زندگی است. 
نکته جالب دیگر اینکه در طول داستان، با عوض شدن راوی، ماجراها از زاویه دید او بیان می‌شود و دلایلی را برای اتفاق‌ها می‌بینیم که قضاوت هر شخصیت را سخت‌تر می‌کند.
از خواندن کتاب به خاطر تأثیرات عمیقش و رسوب آن در ذهن کاملاً راضی‌ام.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.