یادداشت Mahsa bgbn
ترجمهی کتاب که نامأنوس و آزاردهنده بود واقعا (ترجمهی مریوان حلبچهای) مترجم که از اسمش هم معلومه، کورده. و بهنظر میرسه تسلط کاملی به زبان فارسی نداره!! البته همین هم شکبرانگیزه. چون انصافا تعابیر زیبا و شاعرانهای بهکار میبُرد اما یهو یه جمله از دستش در میرفت و من زور میزدم بفهمم چی میگه اما موفق نمیشدم و پرت میشدم از داستان بیرون و رشته ارتباطم قطع میشد. حیف واقعا! ویراستاری هم بعید میدونم شده باشه! چقد غلط دستوری! فعل و فاعل و مفعول بهم ریخته بود! خدای من! میدونی قشنگ حس میکردم صدسال پیش ترجمه شده اما زهی خیال باطل! مال همین ده پونزده سال اخیره! در کل کتاب کندخوانیه، فضای خیالی و عجیب و غریبی داره. بعضی شخصیتها خوب از آب درنیومدن. مثلا اون خواهران سپید که اصلا نمیشد دوستشون داشت! یا سید جلال شمس که نمیتونستم فازشو درک کنم! اما تلاش نویسنده قابل تحسینه! کتاب ماندگاریه. عمرا بتونم فراموشش کنم. یه جاهایی واقعا میخواستم بیام بهش ۵ستاره بدم فارغ از همه ایراداتش مثل فضای بیمارستان! وای داشتم به پهنای صورت اشک میریختم. چقدر زیبا و تکاندهنده بود! یا داستان محمد دلشیشه نازنینم که بیشتر از سریاسها دوسش داشتم. از بین سریاسها، با سریاس دوم بیشتر ارتباط گرفتم. ایدهی آخرین درخت انار محشر بود. دوست دارم بهش بگم اتوپیای درماندگان! چقدر حرف داشت توش! میخوام با ترجمه آرش سنجابی هم امتحانش کنم. اونم که از هر دوجمله یکیش رو حذف کرده! الله اکبرر:') قبلا کتابی اشکم رو درمیآورد سریع بهش پنج میدادم الان اما بیشتر میتونم به احساساتم غلبه کنم انگار:)) ببخشید که ریویوم قاطی پاتیه! ذهن خودمم الان همینه!
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.