یادداشت پیمان قیصری

                یکی از دوستان در ریویوو کتاب نوشته بود: «اینقدر همه چیز این کتاب رو دوست داشتم که میخوام گریه کنم» و از اونجایی که مرد برای هضم دلتنگیاش گریه نمیکنه، قدم میزنه، من می‌خوام برم قدم بزنم. داستان از جایی شروع میشه که شخصیت اصلی داستان که راوی داستانه، یک آهنگی به گوشش میخوره و این باعث میشه خاطرات هجده سال پیش به یادش بیاد و شروع کنه به تعریف کردن داستان خودش در نوجوانی و جوانی. داستان پر از تعریف روابط آدمها با جزئیاته و شبیه به یک بیوگرافی تعریف شده با محور خودکشی، عشق و سکس.ه
اگر همگام با کتاب، نسخه‌ی انگلیسی هم دم دستتون باشه و چک‌ کنید قسمت‌های سانسور شده رو بخونید به فهم بهتر داستان کمک می‌کنه چون سانسور زیاد داره و اتفاقات سانسوری در داستان تاثیر به سزایی داره.ه

پ.ن: حسم بعد از خوندن کتاب؟ غم و تنهایی
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.