یادداشت مهرداد احمدنژاد

محتوای این
                محتوای این کتاب برای من که فلسفه را با مطالعه‌ی نسبتا جدی فلسفه اسلامی و فلسفه تحلیلی شروع کردم بسیار آموزنده بود و دیدم را نسبت به فضای فلسفه‌ی قاره‌ای(که پیشتر آن را مطلقا اراجیف می‌دانستم) بازتر کرد. البته متن کتاب را مطابق با بسیاری از استاندارد‌های سری‌ کتاب‌های کمبریج یافتم و نویسنده هم از تحصیل کردگان کمبریج است و طبیعتا سبک آن با متون اصیل حوزه‌ی قاره‌ای بسیار متفاوت است؛ با در نظر داشتن این دو نکته قالب کتاب هم برایم قابل تحمل بود. این کتاب را به عنوان منبع برای درس فلسفه‌ی علوم اجتماعی خواندم و تصورم از فلسفه‌ی علوم اجتماعی بیشتر آن‌چیزی بود که در سنت انگلیسی-آمریکایی به آن اطلاق می‌شود و از این جهت برای آن جستجوی اولیه پاسخ درخوری نداشت؛ اما این حرف بدین معنا نیست که خواندن این کتاب هیچ آورده‌ای برایم نداشت. 
جوهره‌ی اصلی این کتاب «اومانیسم» است که ادعا می‌شود ۳ خصیصه‌ی اصلی دارد: ۱-ریشه داشتن در آراء دوران باستان ۲-انتقال دانش از نسل‌های قبل به دوران حاضر و ۳-برساخته شدن(و نابود شدن) معنا توسط بشر و در تاریخ بشر و توسط قدرت بشر. نویسنده همواره سعی داشت این قالب اومانیستی را بر فضای هرمنوتیک، تبارشناسی و نظریه انتقادی بزند و احتمالا این هدف فکری در گزینش و ارائه‌ی روایت نیز دخیل بوده است. 

در حال حاضر قصد ندارم درباره‌ی محتوای کتاب چیزی بگویم، چرا که برای این کار فرصت زیاد است اما از خواندن این کتاب‌، درس‌هایی هم گرفتم که بد نیست به برخی از آن‌ها اشاره کنم:
۱-برای صاحب‌نظر شدن در فلسفه و برداشتن گام‌های جدی فکری، لازم است تا در آثار دوران باستان و علوم اسلامی عمیقا غور کنیم و حتی‌المقدور از معاصرین اثرگذار یاد بگیریم که چطور از آراء ارزنده‌ی گذشتگان بهره ببریم.
۲-حتی اگر خواننده‌ای مثل من که علایق جدی تحلیلی دارد هم به حوزه‌هایی که قاره‌ای به حساب می‌آیند سرک بکشد، ایده‌های شورانگیزی را خواهد یافت و حتی در مواردی درمی‌یابد که به مانند آنان فکر می‌کند.
۳-می‌توان عرفان را به نحوی بسیار زیرکانه به فلسفه وارد کرد و آن فلسفه را هم جریان‌ساز و دوران‌ساز و استثنایی به شمار آورد(البته من توصیه به انجام آن نمی‌کنم) بدون آن که فریاد وااسفا و وامصیبتا از گوشه‌ای به گوش برسد!
۴-کسی با مبدأ فکری اسلامی، احتمالا با چپ‌ها سر «جهان‌بینی» به مشکل بخورد و با راست‌ها سر مسائل فنی‌تر و علمی‌تر فلسفه.
۵-از سه خصیصه‌ی اومانیسم، احتمالا مورد سوم که ناظر به ساخته‌ شدن معنا توسط بشر یا فعالیت بشر در طول تاریخ است بیشتر با مبانی ما ناسازگاری دارد.
        
(0/1000)

نظرات

در متن *اتلاق صحیح است.
آقا شما تحلیلی‌ها خیلی با قاره‌ای‌ها بد برخورد میکنید 😂
واقعا قاره‌ای‌ها همچین نظری به فلسفه تحلیلی ندارند.
2
والا من که خودم رو تحلیلی به اون معنا نمی‌دونم اما به طور کلی تحلیلی‌ها از نظر روشی و فرمی برام جذاب‌ترن و روششون رو درست‌تر می‌دونم.
الان خب یه روایت منسجم از قاره‌ای ها خوندم و به نظرم ایده‌های قابل تأملی دارن، هرچند که همچنان روش و حتی سبک بیان‌شون رو نمی‌پسندم :) 
دشمنی اصلی منم با خود این‌ها نیست. پیروان پرمدعا و پوکی دارن که سر و صداشون همه جارو گرفته و فلسفه رو منحصر در کار خودشون و نگاه خودشون میدونن و خب بنده با این قضیه مشکل دارم🤓 
پیروان پر مدعا که همه جا هستند.
ولی من خودم همیشه با احترام به تحلیلی نگاه میکردم. هرچند یه جاهایی هم زیاده روی میکنند به نظرم. اما مگر میشود کسی آقا ویتگنشتاین رو دوست نداشته باشه ...
@MehrdadCSRTR 
این نکته "کمبریجی نوشتن" خیلی جالب بود.
اگه می‌شه یه اندکی توضیح می‌دی منظورت از کمبریجی نوشتن چیه؟ 
2
اگر اشتباه نکنم این اصطلاح «کمبریجی نوشتن» رو من به کار نبردم و گمون نمی‌کنم چنین چیزی هم وجود داشته باشه😁

ولی خب تا جایی که اطلاع دارم کمبریجی‌ها علاوه بر این که تحلیلی هستن، فرمالیست هم هستن و اهمیت خاصی برای منطق قائلن. خب کسی که در کمبریج تحصیل کرده احتمالا با چنین استانداردهایی رشد کرده و حتی اگر موضوع نوشته‌اش هرمنوتیک و نظریه انتقادی و … باشه هم یک سری قواعد نانوشته‌ی فلسفی و نگارشی رو رعایت می‌کنه. 
مثلا این که مدعیات و استدلال‌های این بندگان خدا رو به طرز مناسبی صورت‌بندی کرده، تونسته همه‌شون رو به نحو قابل قبولی ذیل اومانیسم بیاره و زوائد ادبی و زبانی‌شون رو حذف کرده. خب اینا مواردی ان که از یک تحلیلی سر می‌زنن :) 
منظورم همون بر اساس استاندارهای کمبریج نوشتن بود🤝
مرسی، دقیقا متوجه منظورتون شدم🙏
@MehrdadCSRTR