یادداشت آروشا دهقان

ویس و رامین: با دو گفتار از صادق هدایت و مینورسکی
داستان ناش
        داستان ناشناس، عاشقانه‌ی پارتی یا کهن‌ترین رمان عاشقانه‌ی جهان؛ فرقی نمی‌کند با کدام واژه از آن یاد کنیم. همه به یک‌چیز اشاره دارند:
ویس و رامین
اثر جاودانه‌ی فخرالدین اسعد گرگانی را می‌توان کهن‌ترین رمان عاشقانه‌ی جهان دانست که متن آن تا امروز باقی‌مانده است. فخر گرگانی این داستان را در نیمه‌ی نخست سده‌ی پنجم هجری سرود و الگویی شد برای سرایش منظومه‌های عاشقانه‌ی دیگری که شناخته‌شده‌ترین آن‌ها داستان‌هایی چون خسرو و شیرین و لیلی و مجنون است.
وارون بسیاری از داستان‌های کهن و حتی داستان‌های عاشقانه، موضوع ویس و رامین بسیار گستاخانه است و نویسنده در پی آن نیست که به خواننده درس اخلاق و دلاوری بیاموزد. برعکس، عشق سرکش جوانی را آشکارا ستایش می‌کند. شخصیت‌پردازی چنان قوی است که خواننده کاملاً رفتار و واکنش‌های شخصیت‌ها را درک می‌کند و با هرکدام به نحوی همسو می‌شود. هیچ‌کدام از شخصیت‌ها سفید یا سیاه نیستند؛ همگی خاکستری‌اند و به‌اندازه‌ی نیاز و در موقعیت‌های گوناگون جلوه‌ی خوب یا بد وجود خود را به نمایش می‌گذارند.
داستان از جایی آغاز می‌شود که شاه موبد منیکان میهمانی برگزار می‌کند و همه‌ی بزرگان را به قصر خود در مرو فرامی‌خواند. یکی از میهمان، شهرو و همسرش قارن از سرزمین ماه هستند. شاه بزرگ شهرو را می‌بیند، دل به او می‌بازد و درخواست می‌کند که اگر دختری داشت، به همسری شاه بدهد. شهرو می‌پذیرد و این‌گونه، دختری را نامزد شاه می‌کند که هنوز نطفه‌اش شکل نگرفته است.
سال‌ها بعد، شهرو صاحب دختری می‌شود و نامش را ویس می‌گذارد (بله! برخلاف تصور خیلی‌ها ویس مرد نیست.). ویس نزد دایه‌ای بزرگ می‌شود که دایه‌ی برادر شاه موبد ،رامین، نیز هست. زمانی که به سن جوانی می‌رسد، به سرزمین ماه بازمی‌گردد. شهرو که زیبایی دخترش را می‌بیند پیمانی که با موبد بسته را نادیده می‌گیرد و ویس را برای پسرش، ویرو، نامزد می‌کند. شاه موبد که از این پیمان‌شکنی آگاه می‌شود، برادرش زرد را به ماه می‌فرستد و دستور می‌دهد ویس را به مرو بیاورد. ویس که مهری به شاه پیر ندارد این فرمان را نمی‌پذیرد. جنگی میان ماه و مرو درمی‌گیرد. در همین هنگام خبر می‌رسد که دشمنان از سوی دیگر به ماه تاخته‌اند. ویرو و سپاهش به‌ناچار بازمی‌گردند و راه رسیدن به دژ ماه برای موبد بازمی‌ماند.
از دیگر سوی، رامین که به ویس علاقه‌مند است از شاه می‌خواهد از او بگذرد اما موبد نمی‌پذیرد. هدیه‌های فراوان برای شهرو می‌فرستد و او را از پیمان‌شکنی زنهار می‌دهد. ترفند موبد کارگر می‌شود. شهرو درهای قصر ویس را می‌گشاید و دور از چشم ویرو او را همراه شاه به مرو می‌فرستد.
ویس از دایه‌اش می‌خواهد که موبد را طلسم کند و او را یک سال بر ویس بسته نگه دارد تا بتواند برای پدرش، که در جنگ کشته شده، سوگواری کند. دایه او را نصیحت می‌کند که چنین کاری سزاوار نیست اما سرانجام می‌پذیرد. طلسمی می‌سازد. آن را کنار رودخانه دفن می‌کند و به ویس خبر می‌دهد که تا طلسم در آب است، موبد بر او بسته خواهد بود. شبی سیلی می‌آید. رود طغیان می‌کند و طلسم را با خود می‌برد.(شاه موبد = بدبخت‌ترین شخصیت ادبیات کهن!)
از سوی دیگر، رامین درباره‌ی عشقش به ویس با دایه سخن می‌گوید. ویس با شنیدن پیام پرخاش می‌کند اما دایه بی‌تابی رامین را می‌بیند و از سویی می‌داند که ویس هنوز عشق ویرو را به دل دارد پس تدبیری می‌اندیشد تا اتفاقی با رامین رودررو شود. با تدبیر دایه، ویس رامین را در جشن مهرگان می‌بیند، چنان بر او دل می‌بازد که مهر ویرو را از یاد می‌برد و این سرآغاز ماجرای عاشقانه‌ای است که هزاران مانع پیش رو دارد.

فخر گرگانی در مقدمه‌ی ویس و رامین می‌گوید که اصل داستان به زبان پهلوی بوده و او آن را به نظم درآورده است. اگرچه شاعر نتوانسته به اصل داستان‌ها کاملاً وفادار بماند و گاهی به فراخور زمان زندگی خود برخی آیین‌ها را دگرگون کرده(مانند قربانی کردن در آتشکده و روی گرفتن زنان)، اما پیداست که به متن اصلی دسترسی داشته و زبان پهلوی می‌دانسته.
ویس و رامین را می‌توان از جهات گوناگونی بررسی کرد اما یکی از ویژگی‌های شاخص آن، نقش زنان در داستان است. همه‌ی زنان این داستان در اجتماع حضور دارند. زن‌ها اگرچه از زیبایی بی‌بهره نیستند اما به شکل عروسک‌های دوست‌داشتنی به تصویر کشیده نشده‌اند که کنجی بنشینند و اجازه دهند دست سرنوشت و خواست مردان، زندگیشان را پیش ببرد. ویس زیر بار حرف زور هیچ‌کس نمی‌رود. از این‌که به‌ناچار برای مردی که نمی‌شناسد نامزد شده گله می‌کند. می‌گریزد و ترسی از بازگو کردن و به زبان آوردن عشقش نسبت به رامین ندارد. خودخواهی را هم به‌اندازه‌ی شرم می‌شناسد. سوارکاری، تیراندازی و هنر رزم آموخته و جایی که نیاز است، همچون یک بانو عاشقی می‌کند. هراسی از شوهرش ندارد و او را سرور و صاحب‌اختیار خود نمی‌داند. بااینکه به خاطر عشق گستاخانه‌اش زندانی و تنبیه می‌شود اما عقب نمی‌نشیند و از خواسته‌اش دست نمی‌کشد.
درباره‌ی ویژگی‌های منظومه‌ی ویس و رامین می‌شود مقاله‌ها نوشت و جنبه‌های گوناگون آن را بررسی کرد اما من سخن را همین‌جا به پایان می‌برم و امیدوارم که روزی به این داستان ارزشمند هم به‌اندازه‌ی بخش‌های دیگر ادبیات ایران پرداخته شود. حیف است که خاطر موضوع گستاخانه‌ی آن، لذت خواندنش را از دست بدهیم.
      
1

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.