بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت مهدی کرامتی

                خاطرات گریه‌دار روده‌بر کننده!
کمدی تلخ

نمی‌دانم چه مثالی بیاورم، اما شاید چیزی که می‌گویم بدک نباشد: بعضی از آدم‌ها طوری خاطرات مصائب‌شان را بیان می‌کنند که وقتی آن‌ها را می‌شنویم، می‌خواهیم روده‌بر شویم! اما همزمان چیزی هم ما را از زیاده خندیدن باز می‌دارد و آن همین است که گرچه قصّه اکنون بامزه است و شنیدنش کیف می‌دهد، اما روزگاری راوی آن در مواجهه‌ی با مصیبت زجر کشیده و اشک ریخته است. به همین دلیل، چنین خنده‌هایی یا در دم سکته می‌کنند و یا همراه با مقداری عذاب وجدان هستند.

وقتی کتاب زندگی در پیش رو را می‌خواندم همین وضع را داشتم. راوی نوجوانی بذله‌گو است که شرایط نچندان مساعد زندگی خودش را طوری تعریف می‌کند که واقعاً خنده‌دار است. امکان ندارد که ساعتی را صرف خواندن این کتاب کنید و هیچ نخندید یا دست کم لبخند نزنید؛ ولی داستان در همین جا خلاصه نمی‌شود؛ اتفاقاتی که برای این پسرک رخ می‌دهند ناخوشایند هستند و هیچ کدام مان دوست نداریم جای او باشیم. به همین دلیل، هر گاه هم که به مطالب او خندیم،‌ خیلی زود به خود آمدم و کامم را تلخ یافتم.
سکس و اعتیاد

هنرمندی رومن گاری از جنبه‌های گوناگونی به چشم می‌خورد: او توانسته است که نقد اجتماعی را همراه با روایتی جذّاب همراه بکند. تقریباً از نیمه‌های کتاب روشن است که ته داستان چه می‌شود، اما آن چیزی که کتاب را تازه نگه می‌دارد، هم روایت خوشمزه‌ی رومن گاری و هم مضامین اجتماعی اثر او است. رومن گاری به اشکال گوناگون درباره‌ی جامعه‌ی «سکس‌زده‌»ی فرانسه صحبت می‌کند!

    رزا خانم می‌گفت:« پایین تنه و لویی چهاردهم مهم‌ترین چیزهایی هستند که فرانسوی‌ها دارند.» (۲۵) 

    «نمی‌دانم چرا مردم همه‌شان به خاطر پایین‌تنه‌‌شان تقسیم بندی می‌شوند و اهمیّت پیدا می‌کنند.» (۱۲۱)

در سراسر کتاب، با این مسئله مواجه هستیم که بسیاری از زنان در فرانسه، از راه «پایین‌تنه‌شان» کسب درآمد می‌کنند. چنین واقعیتی هم عوارض بسیاری دارد که نمونه‌ی آن بچه‌های زیادی است که از این روابط حاصل می‌شوند. روسپیان که نمی‌توانند و یا نمی‌خواهند از این بچه‌ها مراقبت کنند، بچه‌ها را به زنانی می‌سپارند که شغل‌شان همین است که از این بچه‌ها در ازای پول نگهداری کنند. دولت به بچه‌های نامشروع شناسنامه نمی‌دهد و آن‌ها نمی‌توانند حمایت خاصّی داشته باشند. اگر این بچه‌ها سیاه پوست هم باشند، اوضاع بسیار حیرت انگیز می‌شود!

    در بعضی از خانه‌های سیاهان، حدود ۱۲۰ نفر زندگی می‌کنند که در هر اتاق هشت نفر هستند و در پایین فقط یک مستراح هست، به‌طوری که آن‌ها کارشان را همه‌جا می‌کنند! چون این از آن کارهایی نیست که بشود برایش صبر کرد. (۳۱)

بچه‌ها آن‌چنان تحت تربیت قرار نمی‌گیرند و به همین دلیل، اغلب راه پدر مادرهایشان را ادامه می‌دهند؛ یعنی دخترها روسپی و پسرها «بیار» می‌شوند و برای دخترها «کار» جور می‌کنند! برخی از بچه‌ها هم که شاهکار می‌کنند و از روند عادی خارج می‌شوند، وارد صنعت دیگری می‌شوند:

    اوّلین چیزی که مردم با دیدن یک بچه در کافه بهش فکر می‌کنند، همین مسئله‌ی اعتیاد است. در فرانسه از صغیرها خیلی مراقبت می‌شود و وقتی کسی مراقب‌شان نباشد، سر و کارشان به زندان می‌افتد! (۱۳۷)

نمی‌دانم چطور است که هم «خیلی از آن‌ها مراقبت می‌شود» و هم «اوّلین چیزی که به ذهن می‌رسد ...» اما سایر بخش‌های کتاب، خود گواه بر برداشتی است که گفتم. به ویژه کافی است به شخصیت «لوماهوت» توجه کنید. لوماهوت دوست راوی و پسری نوجوان و معتاد به هروئین است. راوی آن گاه که درباره‌ی لوماهوت حرف می‌زند، از این قضیه پرده بر می‌دارد که اغلب هم سن و سالانش در جست و جوی خوشی به مواد مخدر روی می‌آورند، اما خود او به این چیزها علاقه‌ای ندارد.

    بهترین راه برای فراهم آوردن «گُه»* کاری است که لوماهوت می‌کرد و آن این است که بگوید هرگز به خودش سوزن نزده است و آن وقت بچه‌ها بلافاصله یک تزریق مجانی به او می‌کنند؛ چون هیچ کس نمی‌خواهد خودش را به تنهایی بدبخت ببیند. (۷۹)
    * یکی از القاب هروئین

افلاطون یا محمّد ۱۴ ساله!

اگر از آن‌هایی هستید که ماژیک به دست، انتظار شکار جملات ناب را می‌کشید، باید بگویم که دست روی کتاب درستی گذاشته‌اید. کتاب مالامال از جملات خاص و تأمل‌برانگیز است. در نگاه اوّلیه این حسنی برای نویسنده محسوب می‌شود، امّا فکر می‌کنم که چنین عنصری منطق داستان را زیر سؤال می‌برد. به عبارت دیگر، بعضی وقت‌ها واقعاً می‌ماندم که در حال خواندن کتابی از نیچه هستم یا این که راوی پسری ۱۴ ساله است که داستانی را تعریف می‌کند!

اگر دقت کنید، بسیار دیده‌ایم که شخصیتی ترسو، به مرور و در طی روند داستان، موانعی را پشت سر می‌گذارد و شجاعت خاصّی کسب می‌کند. این شخصیت سرانجام با فعالیتی شجاعانه روند داستان را به نقطه‌ی نهایی خود می‌رساند و این مطلب نه تنها برای ما قابل قبول نیست، بلکه بسیار لذت بخش است. دلیل چنین احساسی همین است که سیر داستان به نحوی چیده شده است که قابل باور باشد. اگر شخصیتی ترسو بدون هیچ گونه علت یا سبب توجیه کننده‌ای یکباره کاری شجاعانه انجام بدهد، ما جا می‌خوریم و چنین چیزی را غیرمنطقی می‌دانیم. به همین ترتیب، فکر می‌کنم که این حجم از جملات حکیمانه و تحلیل‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی از نوجوانی ۱۴ ساله بسیار دور از انتظار است!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.