یادداشت امیررضا سعیدی‌نجات

                بسم‌ الله

شاید سال ۹۴ بود، پاساژ مهتاب مشهد در حال قدم زدن بودم و کتاب‌هایی که چشمم را می‌گرفت، ورق می‌زدم، به پیشنهاد فروشنده با گریه‌های امپراطور آشنا شدم. نام فاضل نظری را نشنیده بودم، اسم  و فامیل عجیبی هم برایم داشت (البته بعدها فهمیدم نامش ابوالفضل است). خلاصه بگویم، تفألی به کتابش زدم، اولین بیتی که مرا وارد دنیای او کرد این بود:
به خداحافظی تلخـ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
کتاب را گرفتم و تا خانه پیاده آمدم و خواندم و لذت بردم. یادم می‌آید به فاصله اندکی بیشتر شعرهایش را حفظ شده بودم.

مزیت شعرهای او تصویرسازی عالی همراه با زبان کلاسیک‌اش بود و اینکه او ناگهان با نوع جدیدی از ارائه، مخاطب طرفدار شعر را مسحور کرده بود.

فاضل نظری یک بار دیگر به همان شیرینی برایم تکرار شد، آن هم با «اقلیت» خیلی دوست داشتم فاضل نظریِ این دو کتاب مجدد برایم تکرار شود که نشد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.