یادداشت الهام تربت اصفهانی
1403/11/7
«ای خواننده، من خود موضوع کتاب خویشم و عاقلانه نیست که بهرهای از اوقات فراغت تو را با موضوعی چنین بیقدر و بیهوده مشغول دارم، پس خداحافظ، دومونتنی » میتوانم بگویم که این قشنگترین جملاتی بوده که خواندهام. بی ادعا، لخت و بیپرده مونتنی از خودش مینویسد. در پی اثبات هیچچیز نیست، هیچ کدام از حرفهایی که میزند سخت و غیر قابل فهم نیست، مونتنی خودش است، وقتی میترسد، وقتی مچ خودش را هنگام احساسات و افکار متناقض در یک زمان کوتاه میگیرد. وقتی از زنان مینویسد. آنجایی که مینویسد مزاج نفسانی من نیمشاد و نیمغمزده است و من هرچه میخوانم کیفورتر میشوم. جایی بین مصاحبههای دیوید سداریس شنیدم که میگفت مردم به من میگویند تو از این نوشتهای که کجاها حسودی میکنی ما هم مثل توایم و اینگونه هر بار که من از عمیقترین حس و حال درونی کسی چیزی شنیدم ناخواسته دلم خواست دستانش را بفشارم که بله منم. منم. منم... حس میکنم ما آدمها جایی در آن اعماق وجودمان که اغلب انکارش میکنیم، رویش پرده میاندازیم و از دیگران دور نگهش میداریم به هم شبیه هستیم. چیزی که هست ما نمیخواهیم آن قسمت آسیبپذیر درونمان را با کسی به اشتراک بگذاریم. چون دیدهایم که اغلب آدمها از همان نقطهی ضعیفمان به ما حمله کردهاند و زخممان زدهاند. در نتیجه یک پوستهی سخت کشیدهایم دور عواطفمان. آن ته ته عشق توی دلمان را به کسی نمیگوییم اگر رفت چی! آن ته ته دلتنگیمان را به روی کسی نمیآوریم اگر او مثل ما نبود چی! آن ته ته نفرتمان را اغلب با لبخندی جعلی میپوشانیم اگر فهمید و فردا دشمن شد چی! و هی با این نقابها جلو میرویم تا کمتر و کمتر آسیب ببینیم غافل از اینکه بعد از مدتی ما اصلا یادمان میرود که چقدر دلنازکیم،ضعیفیم، یادمان میرود چقدر عاشقیم، چقدر دلمان نوازش میخواهد، گریه میخواهد، بغل میخواهد و با این حس قدرتی که الکی روی شانههای نحیفمان حملش میکنیم تنها میشویم. من حس میکنم آنچیزی که مونتنی پایه گذارش بود یعنی جستار راهی است دوباره به آن خودی که هستیم و مدام حتی از خودمان هم پنهانش میکنیم. جایی در نوشتههایش میگوید«اگر آدمی همچنان خودش نباشد چیز با ارزشی برای ارزانی به دیگری ندارد»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.