بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت رادمان رسولی مهربانی

                پیش از اینکه خواندنش را شروع کنم، تعریف و تمجیدش را زیاده خوانده و شنیده بودم. برای همین هم  کاغدش‌اش را خریدم. در رتبه‌بندی‌های مختلفی آن را جزو بهترین فانتزی‌ها شمرده بودند و حتی مقام آن را در حد ارباب حلقه‌ها بالا آورده بودند، اما تجربهٔ خواندن کتاب رضایت‌بخش نبود. در این حد که می‌توانم بگویم سریال، با همهٔ ضعف‌هایش، بهتر از کتاب درآمده.
نویسنده به نظرم در طراحی دنیای فانتزی با موجودات مختلف و قواعد و قانون‌های خاص خودش کارش درست است. ایدهٔ چرخ زمان بسیار شبیه است به اینکه گوژپشت پیر فلک می‌گردد و با گردشش تقدیر را رقم می‌زند و کسی را از آن رهایی نیست. به صورت کلی باورهای مردم جهان کتاب شبیه به باورهای شرقی‌هاست. جز چرخ زمان اینکه خالق را نور می‌نامند یا اینکه کرنای والیر در جنگ آخرالزمان به صدا درمی‌آید و قهرمانان همهٔ اعصار باز زنده می‌شوند و به کمک موعود می‌ایند هم شبیه است به باورهای ما.
اینکه سایدین و سایدار دو نیمهٔ نیروی یگانه را تشکیل می‌دهند هم یادآور یین و یانگ چینی‌هاست.
بازگشتن ارتش آرتور هاوک کینگ از آن سوی دریا کاملا مشابه اتفاقی است که در نغمه‌ای از یخ و آتش می‌افتد و به نظرم مارتین از چرخ زمان الگوبرداری کرده.
مجموعا جهان ساخته‌شده به نظرم خوب از آب درآمده اما مشکل در پرداخت داستانی این جهان است که اینجا اوضاع خراب است و کمیت نویسنده لنگ می‌زند.
شخصیت‌ها خوب پرداخت نشده‌اند و کلیشه خیلی زیاد است. اگر با شخصیت‌های مارتین مقایسه شود، ضعف بیشتر معلوم می‌شود. نویسنده خیلی جاها کار را به تقدیر و چرخ زمان سپرده و این‌طوری از زیر بار شخصیت‌پردازی و توضیح تصمیم‌های شخصیت‌ها دررفته. رند ال‌ثور چرا باید دو جلد طول بکشد تا بپذیرد که لوز ثرین است؟ درحالی‌که از همان ابتدا از پدرش چیزی شنیده بود. اگرها هم خوب از آب درنیامده‌اند. تالکین درخت‌های پیر را طوری تصویر کرده بود که شکوه و عظمت آنها آدمی را سرگشته و حیران می‌کرد، اینجا ولی اگر جوان، لویال، انگار بچه است و از تجربه و خرد نودساله‌اش خبری نیست. حتی وقتی وارد پناهگاه می‌شوند هم از آن شکوه و عظمت خبری نیست.
در ماجرای دختر و پسری هم دیگر گندش را درآورده و صحنه‌ها را خسته‌کننده و لوس از آب درآورده. یک نفر از آن‌ها نیست که بلد باشد چطور با جنس مخالف صحبت کند و همه‌شان هی سرخ و سفید می‌شوند و شرمگین می‌شوند. مایه‌های فمینیستی هم البته در آن زیاد است: زنان خیلی اوقات سررشتهٔ امور را در دست می‌گیرند.
ایدهٔ سفر بین دنیاها را خوب از آب درآورده بود و داستان را هیجانی‌تر کرده بود.
در ماجرای سربازان نور توضیح اینکه چرا و چطور بازجوها از سربازان استفاده می‌کردند مبهم بود.
به صورت کلی در مورد شخصیت‌ها همیشه یک چیزی کم بود. مثلا توصیف اینکه پرین چه حال و احوالاتی داشت. رابطهٔ مت با خنجر از چه جنس بود. لن چطور پادشاهی‌اش را فراموش کرده بود.
موارین سدای که کلا شخصیت‌پردازی نشده بود. اینکه چه احساساتی داشت و چه اهدافی و ...
بعضی ضعف‌های داستانی هم ناگهان پیش می‌آمد. مثلا در کی‌رین رند و لویال سه ترالک کشتند ولی هیچ کس جنازهٔ آن‌ها را ندید! یا اصلا چرا دوستان تاریکی ترالک اوردند و خودشان به جنگ آن‌ها نیامدند.
بازی بزرگ در کی‌رین که در واقع بازی سیاسی بین خاندان‌ها در شهر بود هم باز خوب درنیامده بود، درحالی‌که در جلد دوم خاطرات کوئوت شاهکش (ترس مرد فرزانه) این بازی سیاسی بسیار بهتر و البته مفصل‌تر تصویر شده بود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.