بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

رادمان رسولی مهربانی

@r.rasoooli.mehr

33 دنبال شده

43 دنبال کننده

                      ‏دانشجو و مدرس ادبیات فارسی، نقال اساطیر و افسانه، مخاطب متون گذشتگان
                    

یادداشت‌ها

                پیش از اینکه خواندنش را شروع کنم، تعریف و تمجیدش را زیاده خوانده و شنیده بودم. برای همین هم  کاغدش‌اش را خریدم. در رتبه‌بندی‌های مختلفی آن را جزو بهترین فانتزی‌ها شمرده بودند و حتی مقام آن را در حد ارباب حلقه‌ها بالا آورده بودند، اما تجربهٔ خواندن کتاب رضایت‌بخش نبود. در این حد که می‌توانم بگویم سریال، با همهٔ ضعف‌هایش، بهتر از کتاب درآمده.
نویسنده به نظرم در طراحی دنیای فانتزی با موجودات مختلف و قواعد و قانون‌های خاص خودش کارش درست است. ایدهٔ چرخ زمان بسیار شبیه است به اینکه گوژپشت پیر فلک می‌گردد و با گردشش تقدیر را رقم می‌زند و کسی را از آن رهایی نیست. به صورت کلی باورهای مردم جهان کتاب شبیه به باورهای شرقی‌هاست. جز چرخ زمان اینکه خالق را نور می‌نامند یا اینکه کرنای والیر در جنگ آخرالزمان به صدا درمی‌آید و قهرمانان همهٔ اعصار باز زنده می‌شوند و به کمک موعود می‌ایند هم شبیه است به باورهای ما.
اینکه سایدین و سایدار دو نیمهٔ نیروی یگانه را تشکیل می‌دهند هم یادآور یین و یانگ چینی‌هاست.
بازگشتن ارتش آرتور هاوک کینگ از آن سوی دریا کاملا مشابه اتفاقی است که در نغمه‌ای از یخ و آتش می‌افتد و به نظرم مارتین از چرخ زمان الگوبرداری کرده.
مجموعا جهان ساخته‌شده به نظرم خوب از آب درآمده اما مشکل در پرداخت داستانی این جهان است که اینجا اوضاع خراب است و کمیت نویسنده لنگ می‌زند.
شخصیت‌ها خوب پرداخت نشده‌اند و کلیشه خیلی زیاد است. اگر با شخصیت‌های مارتین مقایسه شود، ضعف بیشتر معلوم می‌شود. نویسنده خیلی جاها کار را به تقدیر و چرخ زمان سپرده و این‌طوری از زیر بار شخصیت‌پردازی و توضیح تصمیم‌های شخصیت‌ها دررفته. رند ال‌ثور چرا باید دو جلد طول بکشد تا بپذیرد که لوز ثرین است؟ درحالی‌که از همان ابتدا از پدرش چیزی شنیده بود. اگرها هم خوب از آب درنیامده‌اند. تالکین درخت‌های پیر را طوری تصویر کرده بود که شکوه و عظمت آنها آدمی را سرگشته و حیران می‌کرد، اینجا ولی اگر جوان، لویال، انگار بچه است و از تجربه و خرد نودساله‌اش خبری نیست. حتی وقتی وارد پناهگاه می‌شوند هم از آن شکوه و عظمت خبری نیست.
در ماجرای دختر و پسری هم دیگر گندش را درآورده و صحنه‌ها را خسته‌کننده و لوس از آب درآورده. یک نفر از آن‌ها نیست که بلد باشد چطور با جنس مخالف صحبت کند و همه‌شان هی سرخ و سفید می‌شوند و شرمگین می‌شوند. مایه‌های فمینیستی هم البته در آن زیاد است: زنان خیلی اوقات سررشتهٔ امور را در دست می‌گیرند.
ایدهٔ سفر بین دنیاها را خوب از آب درآورده بود و داستان را هیجانی‌تر کرده بود.
در ماجرای سربازان نور توضیح اینکه چرا و چطور بازجوها از سربازان استفاده می‌کردند مبهم بود.
به صورت کلی در مورد شخصیت‌ها همیشه یک چیزی کم بود. مثلا توصیف اینکه پرین چه حال و احوالاتی داشت. رابطهٔ مت با خنجر از چه جنس بود. لن چطور پادشاهی‌اش را فراموش کرده بود.
موارین سدای که کلا شخصیت‌پردازی نشده بود. اینکه چه احساساتی داشت و چه اهدافی و ...
بعضی ضعف‌های داستانی هم ناگهان پیش می‌آمد. مثلا در کی‌رین رند و لویال سه ترالک کشتند ولی هیچ کس جنازهٔ آن‌ها را ندید! یا اصلا چرا دوستان تاریکی ترالک اوردند و خودشان به جنگ آن‌ها نیامدند.
بازی بزرگ در کی‌رین که در واقع بازی سیاسی بین خاندان‌ها در شهر بود هم باز خوب درنیامده بود، درحالی‌که در جلد دوم خاطرات کوئوت شاهکش (ترس مرد فرزانه) این بازی سیاسی بسیار بهتر و البته مفصل‌تر تصویر شده بود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            این کتاب را سال آخر کارشناسی ادبیات فارسی، از دوستی هدیه گرفتم. آن روزها، در برهوتِ بی‌معنایی بودم؛ بی‌معناییِ ناشی از رفت‌وآمدهای بی‌حاصل به دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، بی‌معناییِ حاصل از چرا نداشتن در مطالعات ادبی، بی‌معناییِ حاصل از تصوّر بی‌حاصل بودنم در آینده، بی‌معناییِ ناشی از تفکر نکردن دربارهٔ متن ادبی، بی معناییِ حاصل از انقطاعِ آنچه می‌خواندیم با آنچه نیاز جامعه در حوزهٔ ادبیات بود، بی‌معناییِ ناشی از انقطاع ادبیات‌شناسی از جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه و تاریخ.
در برهوت که باشی، قطره‌ای از آب هم می‌تواند سرِ ذوقت آورد و نورِ امید را در دلت روشن کند؛ کتاب «ادبیات در مخاطره» تزوتان تودوروف،  قطره‌ای از این قطرات بود. هر کسی که با تاریخ نقد و نظریهٔ ادبی اندک آشنایی‌ای داشته باشد؛ نام تودوروف را در کنار بزرگان فرمالیسم و ساختارگرایی شنیده است. تودوروف که سال‌های سال به تفسیر فرمالیستی‌اش از ادبیات شهره بود، حالا از لذت و معنای ادبیات می‌گوید. او در این اثر رویکردهای فرمالیستی و ساختارگرایانه را نفی نمی‌کند، بلکه به غلبهٔ بی‌بدیل آن‌ها می‌تازد تا مطالعات ادبی و آموزش عمومی ادبیات را از سایهٔ سنگین نظریه‌های ادبی برهاند. تا ادبیات، مجالی باشد برای معنا بخشیدن به زندگی بشر و تفکّر در باب وضعیت او در این کرهٔ خاکی.  
خلاصهٔ کتاب را دیگران در یادداشت‌هایشان آورده‌اند و من این‌جا به آوردن برش‌هایی از کتاب اکتفا می کنم. اگر ادبیات می‌خوانید یا معلّم ادبیات هستید یا به طریقی دل در گروِ ادبیات دارید، پیشنهاد می‌کنم حتماً بخوانیدش.
«هدف اولیهٔ مطالعات ادبی این است که با روش‌ها و ابزارهایی که در این مطالعات به کار می‌رود، آشنا شویم. خواندن شعر و رمان قرار نیست به تأمّل در باب وضعیت بشر، فرد و جامعه، عشق و نفرت، شعف و یأس بینجامد؛ بلکه به شناخت مفاهیم سنتی و جدید علوم ادبی منتهی می‌شود. در مدرسه نمی‌آموزیم آثار ادبی از چه سخن می‌گویند، بلکه یاد می‌گیریم متخصصان و منتقدان ادبی از چه حرف می‌زنند.»
« به راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همهٔ توش و توانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بیکاران بپیوندند!»
« کارکرد ادبیات، همچون فلسفه و علوم انسانی، تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم. واقعیتی که ادبیات در پی فهم آن است به بیان ساده، عبارت است از فهم تجربهٔ بشری. وقتی موضوع ادبیات، وضعیت بشر باشد، آن که ادبیات می‌خواند و آن را می‌فهمد، به متخصص تحلیل ادبی بدل نمی‌شود، بلکه نسبت به وجود انسان معرفت می‌یابد. بدین ترتیب، مطالعات ادبی در قلب علوم انسانی و در کنار تاریخ وقایع و اندیشه‌ها جای خواهد گرفت».
«شرط می‌بندم روسو، استاندال، پروست و داستایفسکی همواره در ذهن خوانندگان باقی خواهد ماند، اما نام ما نظریه‌پردازان ادبی فراموش خواهد شد. ما متخصصان، منتقدان و استادان ادبیات اغلب چیزی نیستیم جز کوتوله‌هایی سوار بر شانهٔ غول‌ها».
          
            یه مشکلی که من همیشه تو کتابای دفاع مقدسی داشتم و دارم اینه که وقتی خاطرات رزمنده‌ها رو نقل می‌کنن اصلا سر و ته عملیات‌ها مشخص نیست! کلا فقط یه سری رزمنده هستن که میرن تو یه منطقه می‌کشن و کشته میشن و بعد هیچی! همیشه از خودم می‌پرسم خب الان این منطقه دقیقا کجا بود؟ هدف عملیات چی بود؟ الان موفقیت‌آمیز بود یا نه؟ و کلی سوال دیگه. این چیزا باعث میشه نتونم اونقدری که دوست دارم از این بخش‌ها استفاده کنم.

ولی به نظرم همپای صاعقه تنها کتابی بود که خوندم و این مشکل رو باهاش نداشتم.
اینجا اولین بار بود که عظمت عملیات‌های آزادسازی خرمشهر رو درک کردم و تازه فهمیدم ماجرا چی بوده اصلا! 
این کتاب هم بخش‌های فنی داره و عملیات‌ها رو دقیق توضیح میده و هم بخش‌های فردی و احساسی، مثل ماجرای گم شدن شهید وزوایی وسط عملیات یا سلحشوری شهید قجه‌ای...

من به شدت از خوندنش لذت بردم و بعضی جاها اصلا نمی‌تونستم کتابو زمین بذارم و همینطور پشت سر هم می‌خوندم!

https://taaghche.com/book/24785
          
            عنوان ترجمه: تفکر سریع و کند 

دنیل کانمن، یکی از دو برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد سال ۲۰۰۲، یه چهرهٔ شناخته‌شده تو حوزه‌های تصمیم‌گیری و اقتصاد رفتاریه. منم به فراخور رشته‌م با نظریاتش برخورد داشتم و اسم کتابش رو هم شنیده بودم. 

یه بار همینطوری اتفاقی در جریان گشتن تو نوار به اجرای صوتی نسخهٔ زبان اصلی (انگلیسی) کتاب برخوردم و گفتم بد نیست یه بار ببینم این کانمن کلا چی میگه! :))
لحن و صدای راوی واقعا عالی بود و متن رو خیلی خوب می‌خوند (البته این کتاب در واقع بهتره به صورت متنی خونده باشه، تیکه‌های مختلف علامت زده بشه و این بحثا. ولی خب چون هدفم این بود که صرفا یه دیدی ازش به دست بیارم اینطوری صوتی هم خوب بود، در واقع تنها مشکلم با قسمت‌هایی بود که مسئله‌های مالی و شرط‌بندی رو مطرح می‌کرد که باید می‌نشستی با قلم و کاغذ حساب می‌کردی تا مثالو بهتر درک کنی! هر چند که تو این موارد هم اصل مطلب فصل رو راحت می‌شد فهمید. در کل واقعا می‌ارزه یه بار دیگه متن کتابو بخونم ولی بعید می‌دونم برسم...)

تو این کتاب کانمن مسائل خیلی جالبی رو از خطاهای مختلف انسان‌ها تو بحث‌های تصمیم‌گیری و قضاوت مطرح می‌کنه که واقعا قابل تأمله. مثل اینکه چقدر راحت با تغییر قالب یه سوال می‌شه جواب آدما بهش رو تغییر داد (قابل توجه طرفداران رفراندوم 😁). و یا بررسی مواردی مثل سوگیری تأیید، سوگیری در دسترس بودن، قانون «هر چه هست همان است که می‌بینی» و مواردی مثل این. 
البته توجه کنید که به همهٔ این موارد باید با دید نقادانه نگاه کرد. یعنی بالاخره حرفهای کانمن هم وحی منزل نیست :) مثلا تو بخش‌هایی از این کتاب مطالعاتی در مورد آماده‌سازی (Priming) میاره که گویا یه سریاشون تکرارپذیر نبودن. 
ولی با وجود اینها به نظرم اصل حرف قابل تأمله.

⚠️⚠️⚠️
از اونجایی که حس می‌کنم شاید بعضی از دوستان براشون این موضوع مهم باشه این نکته رو میگم که کانمن در واقع اسرائیلیه...
و نه اینکه بگیم خب صرفا ملیتش اونجاییه و اینا، بلکه در خلال متن مثال‌های متعددی داره از دوران خدمتش در ارتش اسرائیل 😐
مثلا چه می‌دونم وقتی با افسران نیروی هوایی ارتش اسرائیل فلان کلاس رو داشتیم بهمان حرف رو زدیم یا مثلا فلان موقع بهمون گفتن بیاید دلایل موفقیت یا شکست فلان عملیات هوایی ارتش رو بررسی کنید (که خب تقریبا مشخصه عملیات هوایی ارتش اسرائیل کجاها و به چه منظوری انجام میشه...) و مواردی از این دست. البته حدسم اینه که این خدمت در ارتش تو همون مایه‌هایی می‌گنجه که گویا تمام شهروندان اسرائیل باید بگذرونن ولی خب اونقدرا فرقی هم نداره... البته بعد از اون هم با توجه به مثال‌هاش به نظر می‌رسه با دولت اسرائیل همکاری داشته...
به هر حال من وقتی به این قسمت‌ها می‌رسید اینطوری می‌شدم: 😒😐
هر چند که این مثال‌هاش هم جالب بودن... و خودم هم با اینکه هر بار یادم می‌افته اسرائیلیه حالم بد میشه، اینطوری نیستم که بگم چون اسرائیلیه حرفاش هم درست نیست و بند و بساط‌های دیگه‌ای که در مورد اسرائیل و یهود تو هر بحثی هست 😅
          
                پیش از اینکه خواندنش را شروع کنم، تعریف و تمجیدش را زیاده خوانده و شنیده بودم. برای همین هم  کاغدش‌اش را خریدم. در رتبه‌بندی‌های مختلفی آن را جزو بهترین فانتزی‌ها شمرده بودند و حتی مقام آن را در حد ارباب حلقه‌ها بالا آورده بودند، اما تجربهٔ خواندن کتاب رضایت‌بخش نبود. در این حد که می‌توانم بگویم سریال، با همهٔ ضعف‌هایش، بهتر از کتاب درآمده.
نویسنده به نظرم در طراحی دنیای فانتزی با موجودات مختلف و قواعد و قانون‌های خاص خودش کارش درست است. ایدهٔ چرخ زمان بسیار شبیه است به اینکه گوژپشت پیر فلک می‌گردد و با گردشش تقدیر را رقم می‌زند و کسی را از آن رهایی نیست. به صورت کلی باورهای مردم جهان کتاب شبیه به باورهای شرقی‌هاست. جز چرخ زمان اینکه خالق را نور می‌نامند یا اینکه کرنای والیر در جنگ آخرالزمان به صدا درمی‌آید و قهرمانان همهٔ اعصار باز زنده می‌شوند و به کمک موعود می‌ایند هم شبیه است به باورهای ما.
اینکه سایدین و سایدار دو نیمهٔ نیروی یگانه را تشکیل می‌دهند هم یادآور یین و یانگ چینی‌هاست.
بازگشتن ارتش آرتور هاوک کینگ از آن سوی دریا کاملا مشابه اتفاقی است که در نغمه‌ای از یخ و آتش می‌افتد و به نظرم مارتین از چرخ زمان الگوبرداری کرده.
مجموعا جهان ساخته‌شده به نظرم خوب از آب درآمده اما مشکل در پرداخت داستانی این جهان است که اینجا اوضاع خراب است و کمیت نویسنده لنگ می‌زند.
شخصیت‌ها خوب پرداخت نشده‌اند و کلیشه خیلی زیاد است. اگر با شخصیت‌های مارتین مقایسه شود، ضعف بیشتر معلوم می‌شود. نویسنده خیلی جاها کار را به تقدیر و چرخ زمان سپرده و این‌طوری از زیر بار شخصیت‌پردازی و توضیح تصمیم‌های شخصیت‌ها دررفته. رند ال‌ثور چرا باید دو جلد طول بکشد تا بپذیرد که لوز ثرین است؟ درحالی‌که از همان ابتدا از پدرش چیزی شنیده بود. اگرها هم خوب از آب درنیامده‌اند. تالکین درخت‌های پیر را طوری تصویر کرده بود که شکوه و عظمت آنها آدمی را سرگشته و حیران می‌کرد، اینجا ولی اگر جوان، لویال، انگار بچه است و از تجربه و خرد نودساله‌اش خبری نیست. حتی وقتی وارد پناهگاه می‌شوند هم از آن شکوه و عظمت خبری نیست.
در ماجرای دختر و پسری هم دیگر گندش را درآورده و صحنه‌ها را خسته‌کننده و لوس از آب درآورده. یک نفر از آن‌ها نیست که بلد باشد چطور با جنس مخالف صحبت کند و همه‌شان هی سرخ و سفید می‌شوند و شرمگین می‌شوند. مایه‌های فمینیستی هم البته در آن زیاد است: زنان خیلی اوقات سررشتهٔ امور را در دست می‌گیرند.
ایدهٔ سفر بین دنیاها را خوب از آب درآورده بود و داستان را هیجانی‌تر کرده بود.
در ماجرای سربازان نور توضیح اینکه چرا و چطور بازجوها از سربازان استفاده می‌کردند مبهم بود.
به صورت کلی در مورد شخصیت‌ها همیشه یک چیزی کم بود. مثلا توصیف اینکه پرین چه حال و احوالاتی داشت. رابطهٔ مت با خنجر از چه جنس بود. لن چطور پادشاهی‌اش را فراموش کرده بود.
موارین سدای که کلا شخصیت‌پردازی نشده بود. اینکه چه احساساتی داشت و چه اهدافی و ...
بعضی ضعف‌های داستانی هم ناگهان پیش می‌آمد. مثلا در کی‌رین رند و لویال سه ترالک کشتند ولی هیچ کس جنازهٔ آن‌ها را ندید! یا اصلا چرا دوستان تاریکی ترالک اوردند و خودشان به جنگ آن‌ها نیامدند.
بازی بزرگ در کی‌رین که در واقع بازی سیاسی بین خاندان‌ها در شهر بود هم باز خوب درنیامده بود، درحالی‌که در جلد دوم خاطرات کوئوت شاهکش (ترس مرد فرزانه) این بازی سیاسی بسیار بهتر و البته مفصل‌تر تصویر شده بود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                لحظه‌ای که عموی شاه برای نجات آن برده شمشیرش را تقدیم کرد، به‌حق شرافت را جلوه‌ای تمام‌عیار بود، لحظه‌ای خلق کرده بود یگانه. 
سندرسون در غافل‌گیر کردن مخاطب با خطوط داستانی مهارت دارد و البته این مهارت مانند مارتین با کشتن و زبون کردن شخصیت‌های داستانی نیست. 
به نظرم بهترین کتابی از سندرسون بود که تابه‌حال خوانده‌ام. شخصیت برده را چنان ماهرانه ذره‌به‌ذره توصیف کرده بود و چنان خوب تحولش را ذره‌ذره نشان داده بود که مخاطب به‌یقین همذات‌پنداری می‌کرد. همچنین شخصیت مرد پیر (عموی شاه) را.
ایده‌های خلاقانهٔ سندرسون همیشه چیزی برای متحیر کردن دارند.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.