یادداشت

اصول فلسفه و روش رئالیسم
        (...) حقیقت هستی موجود است به معنى اینکه عین موجودیت است و عدم بر آن محال است. از طرفى حقیقت هستی در ذات خود یعنی در موجودیـت و در واقعیت داشتن خود مشروط به هیچ شرطی و مقید به هـیچ قیـدی نیسـت، هسـتی چون که هستی است موجود است نه به ملاك دیگر و مناط دیگر و هـم نـه بـه فـرض وجود شئ دیگر، یعنى هستى در ذات خود مشروط به شرطی نیست. و از طرف دیگر کمال و عظمت و شدت و استغنا و جلال و بزرگی و فعلیت و لا حدی که نقطه مقابل نقص و کوچکى و امکان و محدودیت و نیاز می باشد از وجود و هستی برمی خیزند. یعنی جز وجود، حقیقتی ندارند. پس هستی در ذات خود مساوی اسـت بـا نامشـروط بودن به چیز دیگر یعنى با وجوب ذاتی ازلی و هم مساوی است با کمال و عظمـت و شدت و فعلیت.
نتیجه می گیریم که حقیقت هستی در ذات خود، قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق گردد، مساوی است با ذات لایزال حق. پس اصالت وجود، عقل ما را مستقیما به ذات حق رهبری می کند نه چیز دیگر. غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجلّیات او نخواهد بود با دلیل دیگر باید پیدا کنیم. از طرف دیگر با دیده حسی و علمی به جهان می نگریم، جهان را گذران و پذیرنده عدم می بینیم، یعنی واقعیت ها را محدود و مشروط می بینیم؛ با وجوداتی برخورد می کنیم که یک جا هستند و جای دیگر نیستند و یا گاهی هستند و گاهی نیستند، با نقص و خردی و امکان و محدودیت و مشروطیت و وابستگی توام اند؛ ناچار همان طور که در متن آمده حکم می کنیم که: «پس جهان عین همان واقعیت نفی ناپذیر نیست، بلکه به واسطه آن واقعیت، واقعیت دار و بدون آن بی واقعیت خواهد بود» یعنی حکم می کنیم که جهان عین حقیقت هستی نیست، جهان ظل(سایه) هستی است، جهان هستی توأم با نیستی است، پس جهان معلول و اثر است، ظهور و تجلی است، شان و اسم است.
اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد۵ ص ۱۲۳،۱۲۴
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.