یادداشت K.A

K.A

1401/02/15

                باران پیغام رسان می شود
قطره های باران همیشه خبری دارند و ما نمیدانیم. اگرچه همیشه وقتی باران می اید فکر میکنیم آسمان دلش گرفته. اما این بار اسمان قطره های بارانش را به عنوانی شرشره هایی به سمت زمین می فرستد. شاید هم می خواهد فرش قرمزی از جنس باران پهن کند…
بهزاد در کتاب ان مرد با باران می اید ما را همراه خودش در تظاهرات و خیابان هایی در دوران انقلاب میبرد. داستان پسرکی در فراز و فرود های هر پسر نوجوان در انقلاب.
زاویه دید داستان از دید اول شخص بود و این نکته به شخصیت پردازی کمک بزرگی می کرد. ما همه را از دید بهزاد می دیدیم و احساسات او را احساس می کردیم. اینطور نبود که بهزاد مانند بسیاری از کتاب ها بی نقص و به اصطلاح قهرمان باشد. او می ترسید، حسادت می کرد و بی تجربه بود. اما رفته رفته و به مرور در پایان داستان قهرمان ما شکل گرفت
توصیفات قابل درک بودند. می توان گفت توصیفات خوب وبدند. یعنی نه انگونه بودند که خشک یا غیر طبیعی باشد نه ان طور که ان قدر زیاد شود که من خواننده خسته شوم و چند خطی را رد کنم تا به ادامه داستان برسم. وقتی روی دیوار های مدرسه شعار نوشتند ما خشم مدیر را درک کردیم و وقتی خودشان در حال دیوار نویسی بودند متوجه ان نم نمک ترسشان می شدیم. وقتی هوا سرد بود زیر کرسی می رفتند ما هم دلمان می خواست زیر کرسی برویم و …
پیرنگ و متن داستان نه انقدر سریع بود که ناگهان مشکلات فوران کنند و در اخر یکدفعه حل شوند، نه انقدر کند بود که من اصلا یادم برود موضوع قبلی چی بود و بپرسم این چطور حل شد. 
دیالوگ ها را نه میتوان گفت خوب بود نه میتوان گفت بد بود. چرا که صحبت عامیانه و غیر اطلاعاتی طبیعی و قابل باور بودند. اما بحث سخت ماجرا که دیالوگ های حاوی اطلاعات هستند، کلیشه ای و سخت بود. یعنی خشک و تا حدود زیادی پرتابی. اگرچه به گمانم تغییر این نوع دیالوگ ها خیلی سخت است و بنابراین به خانم وجیهه سامانی حق میدهم.
نکته اخر که دوستش داشتم مطابقت اسم و پایان داستان بود. صحنه ورود امام و باران و اسم ان مرد باران می اید…
کتاب ان مرد با باران می اید حداقل یکبار به دوستداران دم دمای انقلاب و چاشنی ماجراجویی پیشنهاد می شود. کتاب را بخوانید و بهزادی باشید که دچار تحول میشود…
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.