یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

                قرون وسطی به تعبیر گامبریچ شبی پرستاره است. ستاره هایی دارد که نمی گذارد با قطعیت از آن با عنوان دوران تاریک یاد کنیم. در این کتاب درباره ی نظریات آگوستینوس، توماس آکویناس،، مارسیلیوس و مارتین لوتر کینگ می خوانیم که چند تن از این ستاره ها هستند. در قرون وسطا به دلیل حاکمیت دین مسیحیت بر اندیشه ی افراد، شباهت های زیادی می توان با جامعه ی امروزه ی ما پیدا کرد. دو اندیشه ی غالب در این دوران اندیشه ی افلاطون و ارسطو و سعی در پیوند دادن آنها با آموزه های مسیحیت است. آگوستینوس طرفدار افلاطون و توماس طرفدار ارسطوست. من اصلا نمی توانم با نظریات آگوستینوس مثل اینکه ایمان لطف الهی است و افراد هیچ نقشی در آن ندارد کنار بیایم، و طبیعتا توماس برایم فیلسوف جذاب تری است. او عقل و ایمان را توام با هم می داند. مارسیلیوس هم یکی از چهره های جذاب قرون وسطی است که از اندیشه های منحصر به فرد و متفاوتش می توان به فرمانروایی مردم اشاره کرد. او بر این باور است که که حاکم فقط باید قوانین را اجرا کند و واضع آنها نیست. اقتدار وضع قوانین در دست مردم است. تفاوتی که وی با توماس دارد در این است که دغدغه ی اهدافی را ندارد که با قوانین می خواهد به آنها برسد، بلکه برای او چگونگی کارکرد و عملی شدن این قوانین است که مهم هستند.
به نظر من روند اتفاقات در این دوران بسیار منطقی است جوری که تا حدی می توانم با منطق هگل در این مورد موافق باشم. مارتین زمانی می اید که فساد جامعه ی مسیحیت را انباشته است و مهم ترین نظر او این است که روحانیون از طرف خداوند انتخاب نشده اند و هیچ گونه برتری بر سایر مردم ندارند. مسیحیان همه حق تفسیر فردی کتاب مقدس را دارند و با اصلاحات دینی اش راه را برای سر در آوردن حکومت های مشروطه ی آینده باز می کند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.